کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چامه سرای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چامه سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چامهسرای› čāmeso(a)rā ۱. شاعر.۲. آوازخوان که شعری را با آواز بخواند.
-
چامه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چامهگوی› [قدیمی] čāmegu ۱. شاعر.۲. کسی که شعری را با آواز بخواند؛ آوازخوان: ◻︎ هلا چامه پیش آور ای چامهگوی / تو چنگ آور ای دختر ماهروی (فردوسی: ۶/۴۸۰).
-
چامه سرایی
دیکشنری فارسی به عربی
شعر
-
چامه سرا
واژهنامه آزاد
شاعر، سراینده
-
جستوجو در متن
-
چکامه سرای
لغتنامه دهخدا
چکامه سرای . [ چ َ م َ / م ِ س َ ] (نف مرکب ) چکامه سرا. سراینده ٔ چکامه . آن کس که چامه و قصیده سراید. شاعر چامه سرا. و رجوع به چکامه سرایی شود.
-
سرای
لغتنامه دهخدا
سرای . [ س َ ] (نف مرخم ) سَرا. سخن گوی و حرف زن که شاعر و قصه خوان باشد لیکن در این دو جا بدون ترکیب گفته نمیشود، همچو مدحت سرای و سخن سرای . (برهان ) : هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را. سعدی .- بربطسرای : چون در آو...
-
چکامه گوی
لغتنامه دهخدا
چکامه گوی . [ چ َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) گوینده و سراینده ٔ چامه . قصیده سرای . شاعر و چکامه سرا. آن کس که شعر از نوع قصیده سراید. و رجوع به چکامه و چکامه سرای شود.
-
چکامه سرایی
لغتنامه دهخدا
چکامه سرایی . [ چ َ م َ س َ ] (حامص مرکب ) شاعری و قصیده سرایی . سرودن چامه و چغامه . شعرسرایی . و رجوع به چکامه و چکامه سرای و چکامه سرودن شود.
-
چکامه سرودن
لغتنامه دهخدا
چکامه سرودن . [ چ َ م َ / م ِس ُ دَ ] (مص مرکب ) چامه و قصیده سرودن . شعر گفتن . شاعری و چغامه سرایی کردن . سخن نظم در شیوه ٔ قصیده گفتن . و رجوع به چکامه و چکامه سرای و چکامه سرایی شود.
-
دیگر
لغتنامه دهخدا
دیگر. [ گ َ ] (ص ، اِ) صفت مبهم شخص یا شیئی که قبلاً بیان کرده اند. مخفف آن دگر است که بیان میکند شخص یا چیزی را علاوه بر شخص و چیزی که پیش بیان کرده اند. این کلمه هنگامی که صفت باشد گاه مانند دیگر صفتها موصوف آن حذف و «دیگر» جانشین آن میشود و علامت ...
-
گوی
لغتنامه دهخدا
گوی . (نف مرخم ) مرخم و مخفف گوینده .- آفرین گوی ؛ آفرین گوینده : که باد آفریننده ای را سپاس که کرد آفرین گوی را حق شناس . نظامی .- آمین گوی ؛ آمین گوینده . کسی که آمین گوید.- اخترگوی ؛ اخترشمار. منجم .- اذان گوی ؛ مؤذن . بانگ نماز گوینده .- اغر...
-
چنگ
لغتنامه دهخدا
چنگ . [ چ َ ] (اِ) نام سازیست مشهور . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). سازی است مشهور که سر آن خمیده است و تارها دارد. (آنندراج ) (انجمن آرا). نوعی از مزامیر است در غایت شهرت . (شرفنامه ٔ منیری ). صنج ؛ و آن بر دو قسم است یکی دو صف...