کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چال آتشفشانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیاه چال
لغتنامه دهخدا
سیاه چال . (اِ مرکب ) زندان تاریک . جای تار و گودی که کودکان را بدان ترسانند. || گوی تاریک که گناهکاران را در آن بند کنند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سیه چال
لغتنامه دهخدا
سیه چال . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب ) گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام بدل کرده اند، چنانکه در جواهرالحروف . (غیاث ) (از آنندراج ) : سیه چال و مرد اندر او بسته پای به از فتنه از جای...
-
کارنده چال
لغتنامه دهخدا
کارنده چال . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین ، واقع در 18هزارگزی جنوب باخترمعلم کلایه . 36هزارگزی راه عمومی . در کوهستان واقع شده و سردسیر است سکنه 273 تن . رودخانه ٔ آن سیمیار و غلات آن بنشن و جالیز و شغل اهالی زراعت و...
-
فک چال
لغتنامه دهخدا
فک چال . [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، دارای 430 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده اش برنج و غله است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
قره چال
لغتنامه دهخدا
قره چال . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودولی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 33 هزارگزی جنوب باختری مراغه و 2 هزارگزی باختر شوسه ٔ مراغه به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 848 تن . آب آن از رودخانه ٔ مردی و قن...
-
نرگس چال
لغتنامه دهخدا
نرگس چال . [ ن َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان ،در 38هزارگزی جنوب شرقی رامیان و 7هزارگزی مغرب راه شاهرود به گرگان ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیر واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و برنج و لبنیات ، شغل اهالی زراعت...
-
منکی چال
لغتنامه دهخدا
منکی چال . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستانهای سوادکوه . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو انگلیسی ص 42).
-
باف چال
لغتنامه دهخدا
باف چال . (اِخ ) از دهات کجور مازندران . (از مازندران واسترآباد رابینو ص 109). این نام در ترجمه ٔ وحید مازندرانی بصورت نامخال ضبط شده و ظاهراً اشتباه است .
-
پشم چال
لغتنامه دهخدا
پشم چال . [ پ َ ] (اِخ ) رجوع به پشمه چال شود.
-
پشمه چال
لغتنامه دهخدا
پشمه چال . [ پ َ م َ ] (اِخ ) نام قریه ای است .- امثال :روضه خوان پشمه چال ؛ آنکه برای هر تازه واردی گفته های پیشین از سر گیرد. آنکه برای هر وارد نو قصه را از سر حکایت کند.
-
پیازه چال
لغتنامه دهخدا
پیازه چال . [ زَ ] (اِخ ) نام ییلاقی میان ده دیزان طالقان و المیر کلارستاق به مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 108 بخش انگلیسی ).
-
چال ابه
لغتنامه دهخدا
چال ابه . [ اُب ْ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای ورامین . (مرآت البلدان ج 4 ص 73).
-
چال استران
لغتنامه دهخدا
چال استران . [ اَ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان کنار راه شوسه ٔ مسجد سلیمان به لالی واقع شده و 50 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
چال اشتر
لغتنامه دهخدا
چال اشتر. [اُت ُ ] (اِخ ) نام قریه ای است در چهارمحال اصفهان .
-
چال افتادن
لغتنامه دهخدا
چال افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) گودافتادن . گود شدن . || گود شدن چشم ها، در تداول عوام گویند: چشمهاش یک بند انگشت چال افتاده .