کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چالآکند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
posthole fill
چالآکند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] ← چالآژند
-
واژههای مشابه
-
آکند
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ آکندن) 'ākand ۱. = آکندن۲. آکنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پشمآ کند، کژآکند، ◻︎ بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار / کش تن شود از بار قزاکند شکسته (سوزنی: ۳۳۶).
-
fill
آکند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نهشتهای که در پدیداری چون حفره یا گودال بهطور طبیعی یا به دست انسان انباشته شده است
-
آکند
لغتنامه دهخدا
آکند. [ ک َ ] (ن مف مرخم ) مخفف آکنده ، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی .هزاران گوی سیم آکند گردان که افکند اندر این میدان اخضر. ناص...
-
چال
واژگان مترادف و متضاد
۱. چاله، حفره، فرورفتگی، گودال ۲. عمیق، گود ۳. آشیان، آشیانه ۴. گور (حیوانات) ۵. غاز، خرچال، مرغابی (آ)هوبره ۶. آشیانه، لانه ۷. شتربچه ۸. اسب سفید، بزپیشانیسفید
-
چال
فرهنگ فارسی معین
[ سنس . ] (اِ.) نوعی مرغابی .
-
چال
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) اسب ، اسبی که موهای سرخ و سفید داشته باشد.
-
چال
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِ.) گودال . 2 - آشیانة مرغان . 3 - (ص .) گود، عمیق .
-
چال
لغتنامه دهخدا
چال . (اِ) چاله . گودال . مغاک . حفره . گودی . گوی و مغاکی را گویند که درآن توان ایستاد یعنی زیاده بر دو گز نباشد. (برهان ). گودال بود و آن را چاله نیز گویند. گودال و چاه کوچک که چاله گویند. (انجمن آرا). (آنندراج ). گودال ، مانند چاه کم عمق که عموماً...
-
چال
لغتنامه دهخدا
چال . (اِخ ) دهی است از دهستان ززو ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 76 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز کنار راه مالرو آثار به چالگرد واقع شده . کوهستانی و معتدل است . 326 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و تریاک و لبنیات است . شغل ا...
-
چال
لغتنامه دهخدا
چال . (اِخ ) دهی است از ولایت قزوین که سربلوک رامند است . (برهان ) (جهانگیری ). مؤلف انجمن آراء نویسد: نام قریه ای ازقزوین ، و معروف است . شال .
-
چال
لغتنامه دهخدا
چال . (اِخ ) دهی است ازبدخشان که در آن نمک کانی بهمرسد. (فرهنگ رشیدی ).
-
چال
لغتنامه دهخدا
چال . (اِخ ) دهی است جزء دهستان طارم بالا بخش سیروان شهرستان زنجان که در 5400 گزی شمال باختری سیروان و 18000 گزی راه مالرو عمومی واقع شده . کوهستانی و سردسیر است .205 تن سکنه دارد که بشغل زراعت ، گله داری و بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم اشتغال دارند. آ...
-
چال
لغتنامه دهخدا
چال . (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان از قول صاحب معجم البلدان نویسد: «یکی از دهات آذربایجان است در چهار فرسخی مداین که ابن حجاج آن را «کال » گفته و شعری در مذمت آن سروده ». (مرآت البلدان ج 4 ص 72).