کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چالاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چالاک
/čālāk/
معنی
۱. چستوچابک؛ جلد؛ زرنگ: ◻︎ آهستهتر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی: ۶۵۲).
۲. [قدیمی] بلند: ◻︎ بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی: لغتنامه: چالاک).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابکدست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق
۲. بلند، موزون، زیبا
۳. جای بلند، مکان مرتفع
۴. دزد
دیکشنری
agile, dapper, dexterous, nimble, sharp
-
جستوجوی دقیق
-
چالاک
فرهنگ نامها
(تلفظ: čālāk) دارای سرعت و مهارت در عمل ، چابک ؛ (در قدیم) بلند ، آراسته ، بزرگوار.
-
چالاک
واژگان مترادف و متضاد
۱. آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابکدست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق ۲. بلند، موزون، زیبا ۳. جای بلند، مکان مرتفع ۴. دزد
-
چالاک
فرهنگ فارسی معین
(ص .) چست ، جلد، زرنگ .
-
چالاک
لغتنامه دهخدا
چالاک . (ص ) چابک . (فرهنگ اسدی ). (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) جَلد. (فرهنگ اسدی ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چست . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). تیز. (ناظم الاطباء). تند در کار. (فرهنگ نظام ). جَلد کار. (ناظم الاطباء). تند. فرز....
-
چالاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) čālāk ۱. چستوچابک؛ جلد؛ زرنگ: ◻︎ آهستهتر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی: ۶۵۲).۲. [قدیمی] بلند: ◻︎ بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی: لغتنامه: چالاک).
-
واژههای مشابه
-
دست چالاک
لغتنامه دهخدا
دست چالاک .[ دَ ] (ص مرکب ) دزد. (آنندراج ). || زبردست . || جلدکار و چابکدست . (ناظم الاطباء).
-
چالاک شدن
لغتنامه دهخدا
چالاک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چست و چابک شدن . جلد و فرز شدن . تند و تیز شدن . || مجازاً بمعنی بر سر شوق آمدن . خوش و خرم شدن . بانشاط شدن : جسم خاک از عشق بر افلاک شدکوه در رقص آمد و چالاک شد.مولوی .
-
چالاک پوی
لغتنامه دهخدا
چالاک پوی . (نف مرکب ) پوینده ٔ چست و چالاک . تندرو. سریعالسیر. آنکه بتندی و چالاکی راه درنوردد : چو بادند پنهان و چالاک پوی چو سنگند خاموش و تسبیح گوی .سعدی (بوستان ).
-
چالاک چنگ
لغتنامه دهخدا
چالاک چنگ . [ چ َ ](ص مرکب ) قوی چنگ . قویدست . ماهر. تردست : شتابنده ملاح چالاک چنگ به کشتی درآمد چو پویان نهنگ .نظامی .
-
چست چالاک
لغتنامه دهخدا
چست چالاک . [ چ ُ ] (ص مرکب ) هوشیار و بیدار. (ناظم الاطباء). چست و چالاک ، زبر و زرنگ . رجوع به «چست » و «چست وچالاک » شود. || کارگزار. (ناظم الاطباء).
-
چست و چالاک
لغتنامه دهخدا
چست و چالاک . [ چ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) جلد و چابک . فرز و تند. زبر و زرنگ . تر وچسب . تند و تیز. رجوع به «چست » و «چست چالاک » شود.
-
فِرز و چالاک
فرهنگ گنجواژه
فرز.
-
چُست و چالاک
فرهنگ گنجواژه
زبر و زرنگ، فرز.