کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاشنی گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چاشنی خوار
لغتنامه دهخدا
چاشنی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) چاشت خوار. چاشته خوار. چشته خوار. مسته خوار. چاشنی خورنده . و رجوع بچاشت خوار و چاشته خور و چشته خور شود.
-
چاشنی خور
لغتنامه دهخدا
چاشنی خور. [ خوَرْ / خُرْ] (نف مرکب ) چاشنی خورنده . و رجوع بچاشنی خوار شود.
-
چاشنی گیری
لغتنامه دهخدا
چاشنی گیری . (حامص مرکب ) مزه چشی . طعم چشی . امتحان طعم مأکول یا مشروب . || مزه چشی طعام یا شراب برای پی بردن به مسموم بودن و نبودن آن : چاشنی گیریش بجان کردم وآنگهی بر تو جان فشان کردم . نظامی .|| اندازه گیری عیار زر و سیم .
-
چاشنی چش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] čāšničeš = چاشنیگیر
-
چاشنی خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹چاشنیخوار› [قدیمی] čāšnixor کسی که یک بار مزۀ چیزی را چشیده و از آن لذت برده و بازهم در آروزی آن است؛ چاشتهخور؛ چشته خور.
-
چاشنی غذا
دیکشنری فارسی به عربی
تابل , صلصة
-
چاشنی زدن
دیکشنری فارسی به عربی
موسم
-
چاشنی خور
لهجه و گویش تهرانی
چشته خور
-
چاشنی زدن به
دیکشنری فارسی به عربی
صلصة , نکهة
-
چاشنی و بنداز
فرهنگ گنجواژه
کلاهبرداری.
-
نوعی چاشنی غذا وسالا د
دیکشنری فارسی به عربی
مايونيز
-
جستوجو در متن
-
لوس زن
لغتنامه دهخدا
لوس زن . [ زَ ] (نف مرکب ) چاشنی گیر و چشنده . (آنندراج ).
-
چشگر
لغتنامه دهخدا
چشگر. [چ َ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که امتحان مزه ٔ چیزی را میکندو چاشنی را معین میکند. (ناظم الاطباء). چاشنی گیر.
-
ذواق
لغتنامه دهخدا
ذواق .[ ذَوْ وا ] (ع ص ) چاشنی گیر. (دهار) (مهذب الاسماء). || مرد متلوّن . || مرد ملول .
-
گیر
لغتنامه دهخدا
گیر. (اِمص ) بیشتر با مشتقات مصدر کردن و داشتن صرف شود. از گرفتن به معنی بسته شدن و ممنوع شدن باشد. سد و مانع راه چیزی شدن :یک سنگ در راه آب گیر کرده و آب به خانه ٔ ما نمی آید. سیلاب راه را برده بود، اتومبیل ما گیر کرد. (فرهنگ نظام ). || در اصطلاح طب...