کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاشت دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چاشت دادن
لغتنامه دهخدا
چاشت دادن . [ دَ ](مص مرکب ) طعام دادن بوقت چاشت را گویند که یک پاس از روز است . (برهان ). کنایه از طعام دادن گاه ظهر. (فرهنگ ناصری ) (آنندراج ). طعام چاشت به کسی دادن . غذای چاشت دادن . هنگام چاشت طعام دادن ؛ تَغدِیَه ؛ چاشت دادن . (تاج المصادر بیهق...
-
واژههای مشابه
-
نیم چاشت
لغتنامه دهخدا
نیم چاشت . (اِ مرکب ) ناشتا. (ناظم الاطباء). || لهنه . (تفلیسی ). ضحوه . (بحر الجواهر)(منتهی الارب ). ضحو. ضحیه . ضحی . (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ). مقابل ظهر که چاشت است . (یادداشت مؤلف ).
-
چاشت خوردن
لغتنامه دهخدا
چاشت خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) طعام خوردن بهنگام چاشت . صبحانه یا ناهار خوردن . هنگام چاشت غذا خوردن : تَغَدّی ؛ چاشت خوردن . تَضَحّی ؛ خورد در وقت چاشت . (منتهی الارب ) : چون با پدرت چاشت خورد گیتی ناچار خورد با تو ای پسر شام . ناصرخسرو...
-
چاشت فراخ
لغتنامه دهخدا
چاشت فراخ . [ ف َ ] (اِ مرکب ) نزدیک ظهر. ضُحاء؛ چاشت فراخ ، یا وقتی که قریب نصف شدن رسد روز. (منتهی الارب ). و رجوع به چاشتگاه فراخ شود.
-
چاشت کردن
لغتنامه دهخدا
چاشت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاشت خوردن غذای چاشت خوردن . هنگام چاشت طعام خوردن : چون چاشت کند بخویشتن پیوست تو ساخته باش کار شامش را.ناصرخسرو.
-
چاشت خوار
لغتنامه دهخدا
چاشت خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) چاشت خوارنده . چاشت خورنده . آن که طعام چاشت خورد. (آنندراج ). غدیان . (منتهی الارب ).
-
چاشت خور
لغتنامه دهخدا
چاشت خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ چاشت . || چاشته خور. کسی که یک بار مزه ٔ چیزی را چشیده باشد و سپس همیشه در آرزوی آن بود. (ناظم الاطبا). و رجوع به چاشته خور و چاشتی خور و چشته خور شود.
-
چاشت خوره
لغتنامه دهخدا
چاشت خوره . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری شهر تویسرکان به کرمانشاه ، کنار رودخانه تویسرکان . جلگه سردسیر، مالاریائی با 548 نفر سکنه . آب آن از رودخانه قلقل رود. محصول آنجا غلات ، تریاک ، انگو...
-
ده چاشت
لغتنامه دهخدا
ده چاشت . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در32هزارگزی خاور زرقان . سکنه ٔ آن 135 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
خواب چاشت
لغتنامه دهخدا
خواب چاشت . [ خوا / خا ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خواب ظهر. خواب زوال . (یادداشت مؤلف ).
-
چاشت خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹چاشتهخور، چشتهخور، چاشنیخور، چاشتخور› [قدیمی] čāštxār ۱. کسی که چاشت بخورد؛ چاشتخورنده؛ آنکه طعام چاشت بخورد.۲. کسی که یک بار غذای لذیذی بهرایگان خورده و باز هم به طمع آن باشد.
-
چاشت دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چاشدان› [قدیمی] čāštdān ۱. ظرفی که غذای چاشت را در آن بگذارند.۲. ظرف نان و طعام.
-
چاشت خور
لهجه و گویش تهرانی
چشته خور
-
چاشت کردن
لهجه و گویش تهرانی
صبحانه/نهار خوردن