کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چاشت
/čāšt/
معنی
۱. اول روز؛ ساعتی از آفتاب گذشته: ◻︎ از پس هر شامگهی چاشتیست / آخر برداشت فروداشتیست (نظامی۱: ۶۳)، ◻︎ ظلمتی را کآفتابش برنداشت / از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت (مولوی: ۱۱۳).
۲. غذایی که قبل از ظهر میخورند: ◻︎ صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد / تو غمروار در هوس شام و چاشتی (خاقانی: ۶۸۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ناهار، ناهاری ≠ شام
۲. طعام چاشت
۳. صبحهنگام، چاشتگاه، میانهروز
دیکشنری
breakfast, snack
-
جستوجوی دقیق
-
چاشت
واژگان مترادف و متضاد
۱. ناهار، ناهاری ≠ شام ۲. طعام چاشت ۳. صبحهنگام، چاشتگاه، میانهروز
-
brunch
چاشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] وعدۀ غذایی شامل اقلامی از صبحانه و ناهار که بین 9 صبح و 30 : 2 بعدازظهر صرف میشود
-
چاشت
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - اول صبح ، بخش نخستِ روز. 2 - غذایی که به هنگام چاشت خورند.
-
چاشت
لغتنامه دهخدا
چاشت . (اِ)یک حصه از چهار حصه ٔ روز باشد که در هندوستان پهر گویند. (برهان ). اول روز. (آنندراج ). بهره ٔ نخستین روز. صبح ، بامداد. مقابل شام . || میانه ٔ روز را گویند. (فرهنگ ناصری ). یک پاس از چهار پاس روز که میانه ٔ روز باشد. ظهر. نیمه روز. نصف الن...
-
چاشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čāšt] čāšt ۱. اول روز؛ ساعتی از آفتاب گذشته: ◻︎ از پس هر شامگهی چاشتیست / آخر برداشت فروداشتیست (نظامی۱: ۶۳)، ◻︎ ظلمتی را کآفتابش برنداشت / از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت (مولوی: ۱۱۳).۲. غذایی که قبل از ظهر میخورند: ◻︎ صبح تو شام گشت ...
-
چاشت
لهجه و گویش تهرانی
صبحانه،ظهرانه،غذا
-
واژههای مشابه
-
نیم چاشت
لغتنامه دهخدا
نیم چاشت . (اِ مرکب ) ناشتا. (ناظم الاطباء). || لهنه . (تفلیسی ). ضحوه . (بحر الجواهر)(منتهی الارب ). ضحو. ضحیه . ضحی . (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ). مقابل ظهر که چاشت است . (یادداشت مؤلف ).
-
چاشت خورانیدن
لغتنامه دهخدا
چاشت خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) طعام دادن . غذای صبح یا ناهار کسی را خوراندن . صبحانه یا ناهار اطعام کردن . تَغدیَه ؛ چاشت خورانیدن . (منتهی الارب ).
-
چاشت خوردن
لغتنامه دهخدا
چاشت خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) طعام خوردن بهنگام چاشت . صبحانه یا ناهار خوردن . هنگام چاشت غذا خوردن : تَغَدّی ؛ چاشت خوردن . تَضَحّی ؛ خورد در وقت چاشت . (منتهی الارب ) : چون با پدرت چاشت خورد گیتی ناچار خورد با تو ای پسر شام . ناصرخسرو...
-
چاشت دادن
لغتنامه دهخدا
چاشت دادن . [ دَ ](مص مرکب ) طعام دادن بوقت چاشت را گویند که یک پاس از روز است . (برهان ). کنایه از طعام دادن گاه ظهر. (فرهنگ ناصری ) (آنندراج ). طعام چاشت به کسی دادن . غذای چاشت دادن . هنگام چاشت طعام دادن ؛ تَغدِیَه ؛ چاشت دادن . (تاج المصادر بیهق...
-
چاشت فراخ
لغتنامه دهخدا
چاشت فراخ . [ ف َ ] (اِ مرکب ) نزدیک ظهر. ضُحاء؛ چاشت فراخ ، یا وقتی که قریب نصف شدن رسد روز. (منتهی الارب ). و رجوع به چاشتگاه فراخ شود.
-
چاشت کردن
لغتنامه دهخدا
چاشت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاشت خوردن غذای چاشت خوردن . هنگام چاشت طعام خوردن : چون چاشت کند بخویشتن پیوست تو ساخته باش کار شامش را.ناصرخسرو.
-
چاشت خوار
لغتنامه دهخدا
چاشت خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) چاشت خوارنده . چاشت خورنده . آن که طعام چاشت خورد. (آنندراج ). غدیان . (منتهی الارب ).
-
چاشت خور
لغتنامه دهخدا
چاشت خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ چاشت . || چاشته خور. کسی که یک بار مزه ٔ چیزی را چشیده باشد و سپس همیشه در آرزوی آن بود. (ناظم الاطبا). و رجوع به چاشته خور و چاشتی خور و چشته خور شود.