کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چار سلطان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چار ستون بدن
لغتنامه دهخدا
چار ستون بدن . [ س ُ ن ِ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) دو دست و دو پای . چار دست و پای .
-
چار و چدر
لغتنامه دهخدا
چار و چدر. [ رُ چ َ دَ ] (اِ مرکب ، اتباع ) تدبیر. (برهان ) (آنندراج ). چاره . (برهان ) (آنندراج ) : او چار به کارمن چو درکردچاروچدر از کسی نخواهم . قریعالدهر (از آنندراج ).|| علاج . (برهان ) (آنندراج ).
-
چار و چنگول
لغتنامه دهخدا
چار و چنگول . [ رُ چ َ ] (اِ مرکب ، اتباع ) دست ها و پاها خشک شده در حالی که جمع و خم شده باشد. با دستها و پاهای بسوی تنه گرد آمده چون مبتلا بفالجی یا از سرمازدگی مرده ای و غیره . و رجوع به چارچنگولی شود.
-
چار و ناچار
لغتنامه دهخدا
چار و ناچار. [ رُ ] (ق مرکب ،اتباع ) خواه و ناخواه . طوعاً ام کرهاً : چاره آن شد که چاروناچارش مهربانی بود سزاوارش .نظامی .
-
چار و هفت
لغتنامه دهخدا
چار و هفت . [ رُ هََ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عناصر اربعه و سیارات سبعه . (آنندراج ).
-
ناچار و چار
لغتنامه دهخدا
ناچار و چار. [ رُ ] (ق مرکب ) خواه و ناخواه : اگر باز گردی ز راه ستورشود بید تو عود ناچار و چار. ناصرخسرو.از این بند و زندان بناچار و چارهمان کش درآورد بیرون برد. ناصرخسرو.چو من از پس دین دویدم ببایددویدن پس از من بناچار و چارش . ناصرخسرو.مبارزان را ...
-
بیست و چار
لغتنامه دهخدا
بیست و چار. [ ت ُ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) عدد اصلی مرکب . بیست وچهار. || بیست و چار لحن ؛ از اصطلاحات موسیقی است . (یادداشت مؤلف ) : چنگیی کو درنوازد بیست وچارچون نیابد گوش گردد چنگ وار. مولوی .رجوع به آهنگ شود.
-
چشم و چار
لغتنامه دهخدا
چشم و چار. [ چ ِ م ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه گویند: چشم و چار درستی ندارد، گریه با این چشم و چار تو متناسب نیست ، چشم و چارش بهم ریخته است .
-
چار لُچ / چارلوو
لهجه و گویش بختیاری
âr-loč/čar-low چهارلب، کسى که نرمى یا مخاط لببالایى او بیرون آمده باشد.
-
چار چشم، چارچش
لهجه و گویش تهرانی
دارای چشم درشت،سگی که دو خال بالای چشم خود دارد
-
چار چشمی،()پاییدن
لهجه و گویش تهرانی
با دقت،مراقب بودن
-
چار دست و پا
لهجه و گویش تهرانی
مانند کودکان روی دست و پا حرکت کردن
-
چار شاخ ،()ماندن
لهجه و گویش تهرانی
متعجب
-
چارچش، چار چشی
لهجه و گویش تهرانی
با دقت،دارای چشمان درشت.
-
چشم و چار
فرهنگ گنجواژه
چشمها. چشم و چار کسی را درآوردن= کینه داشتن.