کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاریک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چاریک
/čāryek/
معنی
= چهاریک
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چاریک
لغتنامه دهخدا
چاریک . [ چارْ ی َ ] (اِخ ) ناحیه ای است مابین هرات و بلخ . (مرآت البلدان ج 4 ص 66).
-
چاریک
لغتنامه دهخدا
چاریک . [ چارْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) چهاریک . یک حصه از چهار حصه هر چیز باشد. (برهان ) (آنندراج ). ربع. یک چهارم . یک قسمت از چهار قسمت هر چیز. یک بخش از چهار بخش هر چیز : سه یک بود تا چاریک بهر شاه قباد آمد و ده یک آورد راه .فردوسی .
-
چاریک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čāryek = چهاریک
-
واژههای مشابه
-
چاریک کار
لغتنامه دهخدا
چاریک کار. [ چارْ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) چاریک کارنده . چهاریک کار. زارع که از حاصل چهاریک برمیدارد. دهقانی که طبق معمول بعضی از مناطق کشاورزی ایران از بذری که میکارد چهاریک سهم برمیدارد.
-
چاریک کار
لغتنامه دهخدا
چاریک کار. [ ی َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است از توابع کابل .(برهان ذیل معنی چاریک ) (آنندراج در معنی چاریک ).
-
واژههای همآوا
-
چار یَک
لهجه و گویش بختیاری
čâr yak یک چهارم.
-
جستوجو در متن
-
چوت
لغتنامه دهخدا
چوت . [ چ َ ] ( هندی ، اِ) چاریک . و چاریک مالیات که سابقاً مارهاتا میگرفت . (ناظم الاطباء).
-
چارک
لغتنامه دهخدا
چارک . [ رَ ] (اِ مرکب ) مخفف چهاریک . ربع. یک چهارم . یک حصه از چهار حصه . || چهاریک من (ده سیر) چهاریک ذرع . (ده گره ) ربع یک من . یک چهارم من . || ربع یک ذرع .یک چهارم ذرع . || ده سیر (در تداول عامه ). || پنجاه (مخفف پنجاه درم که یک چهارم من تبریز...
-
سان
لغتنامه دهخدا
سان . (اِخ ) از قرای بلخ . (معجم البلدان ج 5). شهری است بخراسان از گوزکانان و مر او را ناحیتی است آبادان و از وی گوسپند بسیار خیزد.(حدود العالم ). نام قصبه ای است نزدیک به چاریک کار که آن هم قصبه ای است از کابل . (برهان ). قصبه ای از توابع بلخ نزدیک ...
-
چهاریک
لغتنامه دهخدا
چهاریک . [ چ َ / چ ِ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) ربع. یک چهارم . یک قسمت از چهار قسمت چیزی . رُبُع. رَبیع. (منتهی الارب ): هزیع؛ مقدار یک چهاریک از شب . رجوع به چاریک و ربع و مُحَلّه شود.- چهاریک دانگ ؛ دو حبه . یک طسوج . (منتهی الارب ).
-
سه یک
لغتنامه دهخدا
سه یک . [ س ِ ی َ / ی ِ ] (عدد کسری ، اِ مرکب ) سه یکه . سه یکی . ثلث . یک بهره از سه بهره ٔ چیزی . (ناظم الاطباء). ثلث . یک سوم : سه یک بود تا چاریک بهر شاه قباد آمد و ده یک آورد راه . فردوسی .سه یک زآن نخستین بدرویش دادپرستندگان را درم بیش داددو دی...
-
ده یک
لغتنامه دهخدا
ده یک . [ دَه ْ ی ِ ] (اِ مرکب ) عشاره . عشر. معاشر. (منتهی الارب ). عشیر. یک قسمت از ده قسمت . عشریه . یک دهم . یک از ده . از ده یکی . یک بخش از ده بخش چیزی . (یادداشت مؤلف ). یک حصه از ده حصه . (ناظم الاطباء)(از آنندراج ). معشار. (ترجمان القرآن ) ...