کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاره جویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چاره جویی
/čārejuy(')i/
معنی
چارهاندیشی؛ جستجوی راه علاج: ◻︎ فسونگر در حدیث چارهجویی / فسونی بِه ندید از راستگویی (نظامی۲: ۱۴۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
countermeasure, deliberation
-
جستوجوی دقیق
-
چاره جویی
لغتنامه دهخدا
چاره جویی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) تدبیر. صلاح اندیشی : سکندر جهاندیدگان را بخوانددر این چاره جویی بسی قصه راند. نظامی .|| حیله گری . فسونگری . فریبکاری :فسونگر در حدیث چاره جویی فسونی به ندید از راستگویی .نظامی .
-
چاره جویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čārejuy(')i چارهاندیشی؛ جستجوی راه علاج: ◻︎ فسونگر در حدیث چارهجویی / فسونی بِه ندید از راستگویی (نظامی۲: ۱۴۰).
-
واژههای مشابه
-
چاره اندیشیدن
واژگان مترادف و متضاد
چارهجویی کردن، چارهگری کردن، راهحلجستن، تدبیر کردن
-
چاره جستن
واژگان مترادف و متضاد
۱. درمان کردن، علاج کردن ۲. چاره طلبیدن، چاره ساختن، تدبیر اندیشیدن ۳. از عهده برآمدن
-
چاره کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. علاج کردن ۲. چاره جستن، چاره ساختن، چارهجوئی کردن، چاره اندیشیدن ۳. راهحل یافتن ۴. درمان کردن
-
چاره ساز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - چاره کننده . 2 - علاج کننده . 3 - خدای تعالی .
-
چاره ٔ بیچارگان
لغتنامه دهخدا
چاره ٔ بیچارگان . [ رَ / رِ ی ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پناه درماندگان . که بیچارگان از او یاری جویند : چاره ٔ بیچارگان کشور توران توئی کار این بیچاره ساز ای چاره ٔ بیچارگان . سوزنی . || ای چاره ٔ بیچارگان ؛ یعنی ای خدای متعال . خطاب به خد...
-
چاره آراستن
لغتنامه دهخدا
چاره آراستن . [ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن . موجبات انجام کاری را فراهم نمودن : به گنج و درم چاره آراستم کنون آن چنان شد که من خواستم . فردوسی .بر این گونه از جای برخاستندهمه شب همی چاره آراستند.فردوسی .
-
چاره برانداختن
لغتنامه دهخدا
چاره برانداختن . [ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) چاره پیداکردن . (آنندراج ). چاره جستن : یکی چاره باید برانداختن به تزویر مردم خوری ساختن . نظامی (از آنندراج ).|| تدبیر نمودن . (آنندراج ).
-
چاره جستن
لغتنامه دهخدا
چاره جستن . [ رَ / رِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن . تفکر و تأمل در انجام کاری یا اصلاح امری نمودن : نشستند دانش پژوهان بهم یکی چاره جستند بر بیش و کم . فردوسی .به اندیشه ٔ پاک دل را بشست فراوان ز هر گونه ای چاره جست . فردوسی .یکی چاره ٔ راه دیدا...
-
چاره داشتن
لغتنامه دهخدا
چاره داشتن . [ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) علاج داشتن . درمان داشتن : صبا گر چاره داری وقت وقت است که درد اشتیاقم قصد جان کرد.حافظ (از آنندراج ).
-
چاره دان
لغتنامه دهخدا
چاره دان . [ رَ / رِ] (نف مرکب ) داننده ٔ چاره . چاره ساز. صاحب تدبیر. و رجوع به چاره ساز شود. || داننده ٔ علاج دردها. معالج . آنکه علاج و درمان دردها داند : تو هرچ اندرین کار دانی بگوی که تو چاره دانی و من چاره جوی . دقیقی .بسا چاره دان کاو بسختی بم...
-
چاره ساختن
لغتنامه دهخدا
چاره ساختن . [ رَ / رِ ت َ] (مص مرکب ) تدبیر نمودن . در اصلاح کار یا امری حیلت اندیشیدن . کاری را از روی عقل و تدبیر به انجام رسانیدن . تامل و تفکر در اجرای امری نمودن : بدانش کنون چاره ٔ خویش سازمبادا که آید بدشمن نیاز. فردوسی .که تا از گریزش چه گوی...
-
چاره سگالیدن
لغتنامه دهخدا
چاره سگالیدن . [ رَ / رِ س ِ دَ ] (مص مرکب ) حیلت اندیشیدن . چاره اندیشیدن . خدعه کردن . فریب دادن . حقه زدن : کدام چاره سگالم که با تو درگیردکجا روم که دل من دل از تو برگیرد.سعدی (بدایع)