کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاره برانداختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چاره سنج
لغتنامه دهخدا
چاره سنج . [ رَ / رِ س َ ] (نف مرکب ) مدبر. با تدبیر. آنکه در کارها تأمل و تدبیر کند : ز شادی بفرزانه ٔ چاره سنج بسی تحفه ها داد از مال و گنج .نظامی .
-
چاره شناس
لغتنامه دهخدا
چاره شناس . [ رَ / رِ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ چاره . علاج شناس . معالج . آنکه درمان و علاج دردی یا مرضی داند و شناسد : چون شد آن چاره جوی چاره شناس باز پس گشت با هزار سپاس .نظامی .
-
چاره کوش
لغتنامه دهخدا
چاره کوش . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) حیله گر. حیلت کوش . آنکه در مکر و حیله کوشد : خود را بجهد حیله گر و چاره کوش کرد.سوزنی .
-
چاره گری
لغتنامه دهخدا
چاره گری . [ رَ / رِ گ َ ] (حامص مرکب ) تدبیر. تأمل و تفکر. مصلحت اندیشی : چو دیدند شاهی چنان چاره سازبچاره گری در گشادند باز. نظامی .بگو هرچه داری که فرمان کنم بچاره گری با توپیمان کنم . نظامی . || معالجة. مداوا. درمان و علاج خواهی . درمان طلبی : ب...
-
چاره ناپذیر
لغتنامه دهخدا
چاره ناپذیر. [ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) علاج ناپذیر. غیرقابل علاج . چاره ناپذیرنده .
-
چاره ور
لغتنامه دهخدا
چاره ور. [ رَ / رِ وَ ] (ص مرکب )صاحب تدبیر. مدبر. || معالج . علاج کننده .
-
چاره یوز
لغتنامه دهخدا
چاره یوز. [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) چاره جوی . و رجوع به چاره جوی شود.
-
بس چاره
لغتنامه دهخدا
بس چاره . [ ب َ رَ ] (صفت مرکب ) بسیار چاره جو. چابک و جلد دریافتن چاره : جوانان [ مه آباد ] بیشتر زن باره باشنددر آن زن بارگی بس چاره باشندهمیشه زن فریبی پیشه دارندز رعنایی همین اندیشه دارند.(ویس و رامین ).
-
تنگ چاره
لغتنامه دهخدا
تنگ چاره . [ ت َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کسی که راههای چاره بر او مسدود و سخت مشکل باشد. درمانده . گرفتار سختیهای صعب و دشوار. که چاره بر او تنگ است : ای بِرّ تو رسیده به هر تنگ چاره ای از حال من ضعیف براندیش چاره ای . رودکی .رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای ...
-
چاره اندیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) čāre'andiš آنکه در فکر چاره و علاج باشد.
-
چاره اندیشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čāre'andiši ۱. در فکر چاره و علاج بودن.۲. چارهجویی.
-
چاره بردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عامیانه] čārebardār ۱. چارهپذیر.۲. قابل علاج.
-
چاره پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) čārepazir ۱. چارهپذیرنده؛ چارهبردار.۲. ویژگی دردی که بتوان آن را درمان کرد؛ قابل علاج.۳. ویژگی امری که بتوان آن را اصلاح کرد.
-
چاره پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] čārepardāz کسی که از عهدۀ درمان دردی یا اصلاح امری برآید؛ چارهگر.
-
چاره جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹چارهجوی› čāreju چارهجوینده؛ کسی که در جستجوی راه علاج کسی یا اصلاح امری باشد.