کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چارمیخ شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چارمیخ شدن
لغتنامه دهخدا
چارمیخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چهارمیخ شدن . تعذیب و شکنجه شدن . نوعی از تعذیب مجرمان که دراز بر زمین انداخته به چهارمیخ دست و پا بندند. (آنندراج ) (غیاث ) : درسم رخشت که زمین راست بیخ خصم توچون نعل شده چارمیخ . نظامی . || کمال محکم شدن . (آنندرا...
-
واژههای مشابه
-
چارمیخ،چارمیخ کشیدن
لهجه و گویش تهرانی
صلیب،صلیب وار بستن و شکنجه کردن.
-
چارمیخ کردن
لغتنامه دهخدا
چارمیخ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استوار کردن با چهارمیخ . کسی یا چیزی را به وسیله ٔ چهارمیخ به جایی بستن و استوار نمودن : درختی راکه بینی تازه بیخش کند روزی ز خشکی چارمیخش . نظامی . || نوعی از سیاست که گناهکار را با دوختن هریک از چهار کف دستها و پ...
-
چارمیخ کشیدن
لغتنامه دهخدا
چارمیخ کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) چهارمیخ کشیدن . شکنجه کردن . گناهکار را به چارمیخ بستن . نوعی تعذیب . قسمی کیفر دادن مجرم و بزه کار : گر جز بتو محکم است بیخم برکش چوصلیب چارمیخم . نظامی .اصل قانون شریعت کاحتساب شرع اومیکشد آهنگ را بر چارمی...
-
جستوجو در متن
-
چهارمیخ شدن
لغتنامه دهخدا
چهارمیخ شدن . [ چ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکنجه دیدن و عذاب شدن . رجوع به چارمیخ شدن شود.
-
رخش
لغتنامه دهخدا
رخش . [ رَ ] (ص ، اِ) آمیختگی رنگ سرخ و سفید. (ناظم الاطباء). سرخ و سفید. (از فرهنگ خطی ). رنگ سرخ و سفید درهم آمیخته باشد. (برهان ) (غیاث اللغات ). رنگ سرخ و سپید به یکدیگر آمیخته و بور ابرش را به اعتبار آنکه رنگ سرخ و سپید و درهم است نیز رخش خواندن...
-
خون خوردن
لغتنامه دهخدا
خون خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن خون . کنایه از کشتن ، کنایه از قتل : خاطر عام برده ای خون خواص خورده ای ما همه صید کرده ای خود ز کمند جسته ای . سعدی .حسد مرد را بر سرکینه داشت یکی را بخون خوردنش برگماشت . سعدی .که بندی چو دندان بخون ...
-
پهلو
لغتنامه دهخدا
پهلو. [ پ َ ] (اِ) هر دو طرف سینه و شکم . (غیاث ). راستا و چپای شکم مردم . (شرفنامه ٔ منیری ). جنب . حقو. صقلة. صقل . ضیف . معد.دث ّ. ملاط. فقر. کشح . صفح . (منتهی الارب ). جانحة. (دهار) (منتهی الارب ). نضفان . (منتهی الارب ) : فروریخت از دیده سیندخت...
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز ا...