کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چارشاخ زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چارشاخ زدن
لغتنامه دهخدا
چارشاخ زدن . [زَ دَ ] (مص مرکب ) در غالب شهرها و روستاهای خراسان اصطلاحی است برای باد دادن خرمن کوفته ٔ جو و گندمی که هنوز دانه از کاه جدا نشده . بکار بردن چارشاخ برای باد دادن خرمن جو و گندم و جدا کردن دانه از کاه .
-
واژههای مشابه
-
چارشاخ ماندن
لغتنامه دهخدا
چارشاخ ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بعلت دردی در احشاء یا پشت یا کمر بی حرکت ماندن . بی حرکت ماندن یا عسیرالحرکة شدن بواسطه ٔ درد یا پرخوارگی . جنبش نتوانستن از شدت درد و المی که بیشتر در پشت و کمر عارض شود. بی حرکت ماندن از شدت درد کمر یا پشت .
-
جستوجو در متن
-
چهارشاخ زدن
لغتنامه دهخدا
چهارشاخ زدن . [ چ َ / چ ِ زَ دَ ](مص مرکب ) به باد کشیدن خرمن با چهارشاخ تا دانه ازکاه جدا گردد. باد دادن . رجوع به چارشاخ زدن شود.
-
چک زدن
لغتنامه دهخدا
چک زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کشیده زدن . سیلی زدن . تپانچه زدن . صَفع.ذَح ّ. با کف دست ضربه ٔ سخت به صورت کسی نواختن . و رجوع به چک شود. || پاک کردن خرمن گندم کوفته از کاه بوسیله ٔ چک . چارشاخ زدن . (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدر...
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چچ› čak ۱. ضربه که با دست به گونۀ کسی زده شود؛ سیلی؛ تپانچه.۲. (کشاورزی) [قدیمی] وسیلهای که با آن خرمن کوفته را بر باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود؛ هسک؛ افشون؛ چارشاخ.۳. [قدیمی] مشتۀ پنبهزنی.〈 چک زدن: (مصدر لازم) سیلی زدن.
-
چچ
لغتنامه دهخدا
چچ . [ چ َ ] (اِ) چوبی باشد پنج شاخ مانند پنجه ٔ دست و دسته ای هم دارد که غله ٔ کوفته را بآن بباد دهند. (برهان ) (آنندراج ). ابزاری چوبین و پنج شاخ مانند پنجه ٔ دست و دسته دار که غله ٔ کوفته را بدان باد دهند. (ناظم الاطباء). چیزی پهن که از نی بوریا و...
-
چهارشاخ
لغتنامه دهخدا
چهارشاخ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) ابزاری چوبی که دسته ٔ آن به دسته ٔ بیل و پارو ماند وبه یکسر آن چهار شاخه ٔ نوک تیز که اندکی خمیدگی دارند وصل شده است . و روی هم رفته به پنجه ٔ انسان و چنگال غذاخوری بی شباهت نیست و گاهی نیز ممکن است پنج شاخه و بیشتر...
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ َ ] (اِ) قباله باشد. به تازی صک گویند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 276). قباله و برات باشد.(فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 276). برات وظیفه و مواجب و بیعانه و حجت و منشور و قباله ٔ خانه و باغ و امثال آن باشد و معرب آن صَک است . (برهان ). قباله را گویند. (جه...
-
شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم ش...