کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاربالش نه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چاربالش نه
لغتنامه دهخدا
چاربالش نه . [ ل ِ ن ِه ْ ] (نف مرکب ) آن که چاربالش نهد : پنج نوبت زن شریعت پاک چاربالش نه ولایت خاک . نظامی (هفت پیکر).رجوع به چاربالش شود
-
واژههای مشابه
-
چاربالش ارکان
لغتنامه دهخدا
چاربالش ارکان . [ ل ِ ش ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طبایع اربعه . (آنندراج ):واثق مشو بعمر که درخواب غفلت است آن کس که چاربالش ارکانش متکاست . ظهیر فاریابی (از آنندراج ).|| حرارت و برودت و رطوبت و یبوست . (ناظم الاطباء).
-
چاربالش نشین
لغتنامه دهخدا
چاربالش نشین . [ ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) مسندنشین . تخت نشین . کسی که بر مسند یا تخت نشیند یا تکیه زند : چاربالش نشین عزلت راپنج نوبت زن دو عالم دان .خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
چهاربالش نه
لغتنامه دهخدا
چهاربالش نه . [ چ َ / چ ِ ل ِ ن ِه ْ ] (نف مرکب ) مسندنهنده . رجوع به چاربالش نه شود.
-
چاردیوار
لغتنامه دهخدا
چاردیوار. [ دی ] (اِمرکب ) خانه ای که از هر چهار طرف دیوار داشته باشد. (آنندراج ). مخفف چهار دیوار. دیوارهای چهارگانه ٔ اطاق یا جایگاهی که سقف بر آنها نهاده شود : بود چار دیوار آن خانه سست که بنیادش اول نباشد درست . نظامی .بگفت از پس چار دیوار خویش ه...
-
بالش
لغتنامه دهخدا
بالش . [ ل ِ ] (اِ) بالشت . تکیه که زیر سر نهند. ودر جواهرالحروف نوشته مأخوذ از بال که بمعنی پرهای بازوی مرغان است ، چه در اصل وضع از پر مرغان می آکندند. (از آنندراج ). یا آنکه مأخوذ از بالیدن بمعنی افزودن است ، چون زیر سر نهادن تکیه موجب افزایش خو...
-
دستور
لغتنامه دهخدا
دستور. [ دَ ] (اِ مرکب ) صاحب مسند. صدر. در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند... حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند. (از آنندراج ). مرکب است از: دست ، به معنی مسند + اور (= ور)،دارنده . صاحب دست یا چاربالش . مسندنشین . وزیر و امیر و صاحب م...
-
شست
لغتنامه دهخدا
شست . [ ش َ ] (اِ) زنار و رشته ای که گبران و هنود بر کمر بندند و بر گردن آویزند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). زنار. (غیاث اللغات ) : گفت شست مغانه بربندیدبت به معبود خویش نپسندید. سنایی . || ابهام و انگشت...