کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چادر و چاقچور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چادر نماز
لهجه و گویش تهرانی
چادری که وقت نماز سر میکنند
-
سمن چادر
واژهنامه آزاد
سپید چادر.
-
چادر یک لخت
لغتنامه دهخدا
چادر یک لخت . [ دَ / دُ رِی ِ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چادر یک شقه ، چادر یک تخته . ملاَءة. (منتهی الارب ). ریطة. (منتهی الارب ).
-
بشاخ چادر انداختن
لغتنامه دهخدا
بشاخ چادر انداختن . [ ب دَ / دُاَ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع به بشاخ چادر افکندن شود:از شکوفه هر طرف گشته نهالی جلوه گرچون پریزدان چادرها بشاخ انداخته .میرصیدی (از آنندراج ).
-
چادر شب رختخواب
دیکشنری فارسی به عربی
غطاء الفراش
-
چادر زدن (بیشتر با )
دیکشنری فارسی به عربی
معسکر
-
چادر شب،()لحاف
لهجه و گویش تهرانی
شمد بزرگی با نقش شطرنجی که رختخواب را در آن می بندند
-
سایبان یا چادر جلو مغازه
دیکشنری فارسی به عربی
دعامة
-
جستوجو در متن
-
چاقچور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چاخچور، چاقشور، چقشور، چاخشور، چخجیر› [منسوخ] čāqčur شلوار گشاد و بلندی که زنان ایرانی در زیر چادر میپوشیدند؛ دولاغ.
-
چادرچاقچوری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - دارای هر دو پوشش چادر و چاقچور. 2 - (کن ) پی گیر در پوشاندن سر و روی .
-
دولاغ
لغتنامه دهخدا
دولاغ . (ترکی ، اِ) جوراب مانندی که همه ٔ پا از انگشتان تا کمر را می پوشاند و چاقچور نیز گویند و بیشتر زنان پوشند. (ناظم الاطباء). چاقچور (از دو + لاغ ، به معنی شاخه ): چادر دولاغ کردن ؛ پوشیدن چادر وچاقچور.(یادداشت مؤلف ). || در آذربایجان پاپیچی را...
-
خاله سوسکه
لغتنامه دهخدا
خاله سوسکه . [ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) گوگال . خبزدو. خرچسونه . تسنه گوگال . سوسک سیاه :خاله سوسکه کیست ؟ درد پدرم خاله سوسکه کیست ؟ از گل بهترم .- امثال : خاله سوسکه به بچه اش میگوید: قربان دست و پای بلوریت .|| دختر خردسال چادر چاقچور کرد...
-
زیادی
لغتنامه دهخدا
زیادی . (ص نسبی ) فاضل . فضول . و بمعنی بسیاری غلط است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چیز اضافی و مخل و بی مصرف یا خارج از حد. گویند: «پشت دست فلان کس که زخم بود گوشت زیادی آورده است ». (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). در تداول عوام فارسی زبانان ، فضله : ...
-
قمقمه
لغتنامه دهخدا
قمقمه . [ ق ُ ق ُ م َ ] (ع اِ) ظرفی است رویین که مسافر در آن آب ریخته و بر کمر بندد آشامیدن را. نام ظرفی است کوچک که به فارسی آن را کوزه گویند. (آنندراج ). فلاسک . و آن ظرفی است از شیشه و جیوه که مایع گرم یا سرد را تا مدتی بحال خود نگه می دارد. || ظر...