کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چادرنشینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چادرنشینی
/dornešiniāč/
معنی
۱. چادرنشین بودن.
۲. صحرانشینی؛ زندگی ایلی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چادرنشینی
لغتنامه دهخدا
چادرنشینی . [ دَ / دُ ن ِ ] (حامص مرکب ) صحرانشینی . بادیه نشینی . بداوت . زندگی ایلیاتی .
-
چادرنشینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [سنسکریت. فارسی] dornešiniāč ۱. چادرنشین بودن.۲. صحرانشینی؛ زندگی ایلی.
-
جستوجو در متن
-
مدنیت
واژگان مترادف و متضاد
تمدن، شهرنشینی ≠ بدویت، چادرنشینی
-
صحرانشینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] sahrānešini زندگی در بیابان و در زیر چادر؛ چادرنشینی.
-
حضارت
واژگان مترادف و متضاد
۱. شهرنشینی ≠ چادرنشینی ۲. تمدن، مدنیت ≠ بداوت، بدویت، بادیهنشینی
-
صحرانشینی
لغتنامه دهخدا
صحرانشینی . [ ص َ ن ِ ] (حامص مرکب ) چادرنشینی .در بیابان اقامت گزیدن . مقابل ده نشینی ، شهرنشینی .
-
تخته قاپو کردن
لغتنامه دهخدا
تخته قاپو کردن . [ ت َ ت َ / ت ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) چادرنشینی را در مسکنی جای دادن و او را از بادیه گردی و جای بجای شدن به حضارت کشیدن .
-
بادیه نشینی
لغتنامه دهخدا
بادیه نشینی . [ ی َ / ی ِ ن َ/ ن ِ ] (حامص مرکب ) چادرنشینی . صحرانشینی . تبدّی .
-
بیابان گردی
لغتنامه دهخدا
بیابان گردی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) زیستن در بیابان . بدویت . چادرنشینی . بیابان نوردی . عمل بیابان گرد.
-
کولی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ko[w]li ۱. مردمچادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فالبینی، و فروش سبد میپردازند؛ لوری؛ لولی؛ غرشمال؛ قرشمال.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] کسی که داد و فریاد بیهوده میکند؛ بیشرم.
-
قره آغاج
لغتنامه دهخدا
قره آغاج . [ ق َ رَ ] (اِخ ) قره آقاج . ده مخروبه ای است از بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس در 70000 گزی خاوری داشلی برون . موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل . مردم آن در حدود 500 تن هستند و به چادرنشینی روزگار میگذرانند. آب آن از چشمه سار و محصولات آن غل...
-
قویجق
لغتنامه دهخدا
قویجق . [ ج ] (اِخ ) دهی است از بخش اترک شهرستان گنبد قابوس ، 150 تن جمعیت دارد و مردم آن از طایفه ٔ چای وار ایگدر هستند و در این محل بشغل گله داری و زراعت دیم بحالت چادرنشینی زندگی مینمایند. آهو در اطراف آن زیاد دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
-
ساسپیر
لغتنامه دهخدا
ساسپیر. (اِخ ) قوم قدیمی از نژاد سکائی و معاصر با سلسله ٔ ماد و هخامنشی بودند که در قفقازیه ٔ جنوبی و میان کل خید (لازستان = گرجستان غربی ) و ماد، در حوالی رود کر و رود ارس بحالت چادرنشینی زندگی میکردند. سرزمین ساسپیرها جزو ایالت هجدهم هخامنشیان بشما...
-
قره ماخر
لغتنامه دهخدا
قره ماخر.[ ق َ رَ خ ِ ] (اِخ ) دهی از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس که در 20000 گزی جنوب خاوری داشلی برون نزدیک راه فرعی گنبد به داشلی برون واقع است . موقع جغرافیایی آن معتدل است . سکنه ٔ آن در حدود 500 تن هستند که به حالت چادرنشینی در اطراف آبادی که فع...