کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چادر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چادر
/čādor/
معنی
۱. بالاپوشی که زنان مسلمان روی سر میاندازند و تمام اندام آنها را میپوشاند: ◻︎ بس قامت خوش که زیر چادر باشد / چون باز کنی مادر مادر باشد (سعدی: ۱۷۷).
۲. سرپناهی موقتی که با پارچه یا وسایل دیگر برای درامان ماندن از سرما و گرما برپا میکنند؛ چادر بزرگ؛ خیمه؛ پردۀ بزرگ: ◻︎ از سنگ بسی ساختهام بستر و بالین / وز ابر بسی ساختهام خیمه و چادر (ناصرخسرو: ۵۱۰).
۳. [قدیمی] روبند.
۴. [قدیمی] لحاف.
۵. [قدیمی] پوشش.
〈 چادر احرام: [قدیمی، مجاز]
۱. برفی که بر روی زمین نشسته باشد.
۲. سفیدی برف بر روی زمین: ◻︎ از پشت کوه چادر احرام برکشد / بر کتف ابر چادر ترسا برافکند (خاقانی: ۱۳۶).
〈 چادر پیه: [قدیمی] پردۀ نازکی از پیه که معده و رودهها را فرامیگیرد؛ ثرب.
〈 چادر ترسا: [قدیمی]
۱. چادر زرد و کبود.
۲. [مجاز] شفق و سرخی افق و روشنایی آفتاب: ◻︎ از پشت کوه چادر احرام برکشد / بر کتف ابر چادر ترسا برافکند (خاقانی: ۱۳۶).
〈 چادر رختخواب: = چادرشب
〈 چادر کافوری: [قدیمی، مجاز] سفیدی صبح و روشنایی آفتاب.
〈 چادر کبود: [قدیمی، مجاز] = 〈 چادر نیلی
〈 چادر کحلی: [قدیمی، مجاز] = 〈 چادر نیلی
〈 چادر لاجوردی: [قدیمی، مجاز]
۱. آسمان بیابر: ◻︎ چو روشن شد آن چادر لاجورد / جهان شد چو دریای یاقوت زرد (فردوسی: ۴/۲۰۸ حاشیه).
۲. سبزهزار؛ مرغزار
〈 چادر نیلگون: [قدیمی، مجاز] = 〈 چادر نیلی
〈 چادر نیلی: [قدیمی، مجاز] آسمان و شب تاریک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حجاب، سرانداز، مقنعه
۲. خرگاه، خیمه، سایبان، سراپرده، مظله، شادروان
فعل
بن گذشته: چادر زد
بن حال: چادر زن
دیکشنری
canvas, tent, veil
-
جستوجوی دقیق
-
چادر
واژگان مترادف و متضاد
۱. حجاب، سرانداز، مقنعه ۲. خرگاه، خیمه، سایبان، سراپرده، مظله، شادروان
-
چادر
فرهنگ فارسی معین
(دُ)(اِ.)1 - پوششی برای خانم ها. 2 - خیمه ، پردة بزرگ . 3 - سایبان .
-
چادر
لغتنامه دهخدا
چادر.[ دَ / دِ / دُ ] (اِ) خیمه . سایبان . بالاپوش زنان . ردا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پارچه ای که زنان برای پوشانیدن چهره و دستها و سایر اعضا و البسه بر روی همه ٔ لباسها پوشند. جامه ٔ رویین زنان . جامه ٔ بی آستین زبرین زنان که تمام سر و تن و پ...
-
چادر
فرهنگ فارسی عمید
، قدیمی: čādar (اسم) [سنسکریت] čādor ۱. بالاپوشی که زنان مسلمان روی سر میاندازند و تمام اندام آنها را میپوشاند: ◻︎ بس قامت خوش که زیر چادر باشد / چون باز کنی مادر مادر باشد (سعدی: ۱۷۷).۲. سرپناهی موقتی که با پارچه یا وسایل دیگر برای درامان ماندن ...
-
چادر
دیکشنری فارسی به عربی
حجاب , خيمة
-
چادر
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: čâdor طاری: čâršev / čâvor طامه ای: čâršev طرقی: čövor کشه ای: čâčev نطنزی: čâvor
-
چادر
لهجه و گویش تهرانی
پارچه بلند حجاب زنان
-
واژههای مشابه
-
چادُر
لهجه و گویش بختیاری
čâdor 1. چادر؛ 2. خیمه.
-
سیاه چادر
فرهنگ فارسی معین
(دُ) (اِمر.) چادر سیاه ، خیمه هایی تیره رنگ که صحرانشینان و دامداران در صحرا برای خود برپا می کنند. سیاه خیمه و سیاه خانه نیز می گویند.
-
چادر آب
لغتنامه دهخدا
چادر آب . [ دَ / دُ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبشار. (آنندراج ).
-
چادر اجساد
لغتنامه دهخدا
چادر اجساد. [ دَ / دُ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) کنایه از عناصراربعه (آب و باد و خاک و آتش ) است . (ناظم الاطباء).
-
چادر احرام
لغتنامه دهخدا
چادر احرام . [ دَ / دُ رِ اِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) کنایه است از برف . (آنندراج ) : از پشت کوه چادر احرام برکشدبر کتف ابر چادر ترسا بر افکند. خاقانی .کعبه ز آتش ساز چون بر فرق کوه چادر احرامیان پوشیده اند.خاقانی .
-
چادر اژدها
لغتنامه دهخدا
چادر اژدها. [ دَ / دُ رِاَ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از عناصر اربعه . (ناظم الاطباء).
-
چادر افراختن
لغتنامه دهخدا
چادر افراختن . [ دَ / دُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) چادر زدن . چادر افراشتن . خیمه زدن . خیمه بپا کردن و رجوع به خیمه افراختن شود.