کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چابک شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چابک رقیب
لغتنامه دهخدا
چابک رقیب . [ ب ُ رَ ] (ص مرکب ) حریف ماهر. رقیب چالاک : هر نفس این پرده ٔ چابک رقیب بازییی از پرده برآرد غریب .نظامی (مخزن الاسرار).
-
چابک رکاب
لغتنامه دهخدا
چابک رکاب . [ ب ُ رِ ] (ص مرکب ) سوار نیک و فارس : ز جنگی سواران چابک رکاب به نهصد هزار آمد اندر حساب . نظامی (شرفنامه ).سوار هنرمند چابک رکاب که بر آتش انگشت زد بی حساب .نظامی (از شرفنامه ).
-
چابک رکیب
لغتنامه دهخدا
چابک رکیب . [ ب ُ رَ ] (ص مرکب ) سوار نیک و فارس . (ناظم الاطباء). و رجوع به چابک رکاب شود.
-
چابک روی
لغتنامه دهخدا
چابک روی . [ ب ُ رَ ] (حامص مرکب )چابک رفتاری . تندروی . چالاکی در راه رفتن : به چابک روی پیکرش دیوزادبه گردندگی کنیتش دیو باد. نظامی (شرفنامه ).که چون خسرو از تخت کیخسروی سوی لشکر آمد به چابک روی .نظامی (شرفنامه ).
-
چابک سخن
لغتنامه دهخدا
چابک سخن . [ ب ُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) سخنور. ناطق .کسی که در سخن مضامین نیکو تواند آورد : به آن چابک سخن دشت بیاض شعر ارزانی که صد مضمون بهم از یک خدنگ خامه میدوزد.؟ (از آنندراج ).
-
چابک سرای
لغتنامه دهخدا
چابک سرای . [ ب ُ س َ ] (نف مرکب ) شاعر خوش سخن . || ماهر در سخنوری . || خوش آواز : بیار ای سخنگوی چابک سرای بساط سخن را یکایک بجای .نظامی (شرفنامه ).
-
چابک سوار
لغتنامه دهخدا
چابک سوار. [ ب ُ س َ ] (ص مرکب ) سوارکار. ماهر و چالاک در سواری . رایض و سوقان دهنده ٔ اسب : به میدان دین اندر، اسب سخن رااگر خوب چابکسواری بگردان . ناصرخسرو.ازینست جانت ز دانش پیاده از این تو به تن جلد و چابکسواری . ناصرخسرو.وولید سخت عظیم چابک سوار...
-
چابک سواری
لغتنامه دهخدا
چابک سواری . [ ب ُ س َ / س ُ ] (حامص مرکب ) جلدی و چالاکی .مهارت در سواری و تربیت اسب . سوارکاری : گران جوشن و خود گردی گزین بچابک سواری ربودی ز زین . اسدی (گرشاسبنامه ص 45).بدان نازک تنی و آبداری چو مرغی بود در چابک سواری . نظامی (خسرو و شیرین ).ملک...
-
چابک سیر
لغتنامه دهخدا
چابک سیر. [ ب ُ س ِی ْ ] (ص مرکب ) تندرو. زودگذر. شتابناک : آن نگر کآسمان چابک سیرنام من شر نهاد و نام تو خیر.نظامی (هفت پیکر).
-
چابک عنان
لغتنامه دهخدا
چابک عنان . [ ب ُ ع ِ ] (ص مرکب ) سوارکار. تندرو. کنایه از مرد جنگی و دلیر. رجوع به چابک سوار شود : همایون سواری چو غرنده شیرتوانا و چابک عنان و دلیر. نظامی (شرفنامه ).یکی حمله ٔ نیک را ساز دادعنان را به چابک عنان بازداد. نظامی (شرفنامه ).قویدست و چا...
-
چابک قدم
لغتنامه دهخدا
چابک قدم . [ ب ُق َ دَ ] (ص مرکب ) تندرو. تیزگام . چالاک : چابک قدم بسیط افلاک والاگهر محیط لولاک .فیض فیاض (از آنندراج ).
-
چابک نشین
لغتنامه دهخدا
چابک نشین . [ ب ُ ن ِ ] (نف مرکب ) چالاک . کسی که چابک و سبک نشیند و خیزد. خوش ادا : چنان چابک نشین بود آن دلارام که برجستی برین مقدار ده گام .نظامی (خسرو و شیرین ).
-
چابک نفس
لغتنامه دهخدا
چابک نفس . [ ب ُ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) تندرو. سریع. حاضرسخن .
-
چابک نفسی
لغتنامه دهخدا
چابک نفسی . [ ب ُ ن َ ف َ ] (حامص مرکب ) شتاب . سرعت . تندروی . چابک سخنی : ذوق چابک نفسی ناله ربایان دارندهر کجا درد بدر تاخت عنان گیر شدیم .ظهوری (از آنندراج ).
-
چابک دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] čābokdast ۱. تندکار.۲. زبردست؛ ماهر.