کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چابک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چابک
/čābok/
معنی
۱. چستوچالاک؛ سریع: ◻︎ با همه نیکویی سرودسرای / رودسازی به رقص چابکپای (نظامی۴: ۵۹۵).
۲. (قید) بهسرعت.
۳. (قید) ماهرانه.
۴. [قدیمی] زیبارو.
۵. (اسم) [قدیمی] تازیانه.
۶. [قدیمی] زرنگ؛ ماهر؛ زبردست.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اسم جلد، چالاک، چست، شاطر، شهم، فرز، قبراق، هژیر ≠ چلمن
۲. داهی، زرنگ ≠ تنبل
۳. تند، زود
۴. زبردست، ماهر
۵. تازیانه، شلاق
دیکشنری
active, agile, athletic, brisk, competent, fast , light, light-footed, nimble, ready, speedy, tomboy, tripping
-
جستوجوی دقیق
-
چابک
فرهنگ نامها
(تلفظ: čābok) به سرعت و سهولت حرکت کننده ، چالاک ، ماهر ، زبردست.
-
چابک
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسم جلد، چالاک، چست، شاطر، شهم، فرز، قبراق، هژیر ≠ چلمن ۲. داهی، زرنگ ≠ تنبل ۳. تند، زود ۴. زبردست، ماهر ۵. تازیانه، شلاق
-
چابک
فرهنگ فارسی معین
(بُ)(ص .) 1 - چست و چالاک ، زرنگ . 2 - ماهر، زبردست .
-
چابک
لغتنامه دهخدا
چابک . [ ب ُ ] (اِ) چابق . تازیانه . (برهان ) (غیاث از بهار عجم و سراج و سروری ) : اسپی است مرا ز سایه ٔ خود به گریزدشت از عرق سستی او طوفان خیزیک گام به گام بسپرد گر به مثل شمشیر بود چابک و خنجر مهمیز.سنجرکاشی (از آنندراج ).
-
چابک
لغتنامه دهخدا
چابک . [ ب ُ ] (ص ) چست و چالاک . فرز. تند. سبک . زرنگ . زبر و زرنگ . ظریف . رعنا. قبراق . زود. قچاق . چابوک . چاپوک . چپوک (دهات تربت حیدریه ): جلیت ؛ مرد چابک و چست . جلد؛ چابک از هر چیزی . جلدة؛ چابک و چالاک گردیدن .جلید؛ چابک از هر چیزی . جمل خذا...
-
چابک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: čāpūk] ‹چابوک› čābok ۱. چستوچالاک؛ سریع: ◻︎ با همه نیکویی سرودسرای / رودسازی به رقص چابکپای (نظامی۴: ۵۹۵).۲. (قید) بهسرعت.۳. (قید) ماهرانه.۴. [قدیمی] زیبارو.۵. (اسم) [قدیمی] تازیانه.۶. [قدیمی] زرنگ؛ ماهر؛ زبردست.
-
چابک
دیکشنری فارسی به عربی
بسرعة , داهية , ذکي , سريع , سمامة , مرح , مفيد
-
واژههای مشابه
-
jockey
چابکسوار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] سوارکار حرفهای که در مسابقات اسبدوانی شرکت میکند
-
چابکسواری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← اسبدوانی
-
چابک دست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ)(ص مر.) ماهر، زبردست .
-
چابک سوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ) (ص مر.) سوارکار ماهر.
-
چابک سر
لغتنامه دهخدا
چابک سر. [ ب ُ س َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، در سی ودو هزارگزی جنوب خاوری رودسر، سر راه شوسه ٔ رودسر به شهسوار کنار دریا جلگه ، معتدل ، مرطوب . آب آن از نهر مایده ، محصول آنجا برنج و مرکبات و چای ، شغل اهالی زراعت ، ر...
-
چابک ادا
لغتنامه دهخدا
چابک ادا. [ ب ُ اَ ] (ص مرکب ) حاضرسخن . || سازنده و نوازنده (ناظم الاطباء) : اگر لفظ و معنی نظیر هم اندبه چابک ادائی اسیر هم اند.ظهوری (از آنندراج ).
-
چابک اندیش
لغتنامه دهخدا
چابک اندیش . [ ب ُ اَ ] (ص مرکب ) زیرک . هوشیار. تیزفهم . سریعالانتقال : مرا این زن پیر چون مادر است یکی چابک اندیش کندآور است . فردوسی .و آن نمودن که بنگرم پیشی کارها را به چابک اندیشی . نظامی (هفت پیکر).که شنیدم به خردی از خویشان خرده کاران و چابک ...