کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
انزان
لغتنامه دهخدا
انزان . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر با 408 تن سکنه . آب آن از مشکین چائی و محصول آن غلات ، حبوب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
چه - کیانگ
لغتنامه دهخدا
چه - کیانگ . [ چ ِ ] (اِخ ) ایالتی در چین که از 28 ایالت دیگر چین خیلی کوچکتر است . 96400 کیلومتر مربع وسعت و 25 میلیون نفر جمعیت دارد. کرسی آن هانگ - چو میباشد. این ایالت یکی از مراکز مهم تهیه ٔ ابریشم درچین است . خاکش حاصلخیز است و در آن غلات ، برن...
-
علمدار
لغتنامه دهخدا
علمدار. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 22 هزارگزی باختر خیاو و 10 هزارگزی راه شوسه ٔ خیاو به اهر. ناحیه ایست جلگه ای دارای آب و هوای معتدل . سکنه ٔ آن 235 تن است .آب آن از مشکین چائی تأمین میشود. محص...
-
جمال آباد
لغتنامه دهخدا
جمال آباد. [ ج َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر واقعدر 12هزارگزی باختر مشکین شهر و 3هزارگزی شوسه ٔ مشکین شهر - اهر. موقع جغرافیائی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 281 تن . آب آن از رود مشکین چائی و محصول آن غلات ، حب...
-
چا
لغتنامه دهخدا
چا. (چینی ، اِ) معروف و مشهور است به «چای » معرب آن «صای » و «شای » و آن برگی است که از چین و ختا آورند و در آب جوشانیده مانند قهوه خورند. در برهان آمده که چون مردم تبت شراب بسیار میخورند و چای دافع مضرت شراب است آن را به قیمت مشک میخرند و بس عزیز می...
-
تازه کند سولاخلو
لغتنامه دهخدا
تازه کند سولاخلو. [ زَ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر است که در 21هزارگزی باختر مشکین شهر و یکهزارگزی شوسه ٔ مشکین شهر - اهر واقع است . جلگه و معتدل است و 54 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از مشکین چائی . مح...
-
سیمین دشت
لغتنامه دهخدا
سیمین دشت . [ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حبلرودبخش فیروزکوه شهرستان دماوند. دارای 167 تن سکنه . آب آن از دلی چائی . محصول آنجا غلات ، بنشن ، باغات و میوه جات . شغل اهالی زراعت و باغبانی . مزرعه ٔ موین ، سرخه و گرچه جزء این ده است . و کنار راه آهن...
-
قرلان چای
لغتنامه دهخدا
قرلان چای . [ ق ِ ] (اِخ ) قرآن چائی . دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 28 هزارگزی شمال کلیبر و 28000 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه 32 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی . شغل اها...
-
قصابه
لغتنامه دهخدا
قصابه . [ ق َص ْ صا ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین (خیاو) در 14 هزارگزی باختر خیاو و در مسیر شوسه ٔ خیاو به اهر. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 647 تن است . آب آن از مشکین چائی و محصول آن غلات و حب...
-
بادامستان
لغتنامه دهخدا
بادامستان . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان طارم علیای بخش سیروان شهرستان زنجان واقع در 53هزارگزی باختر سیروان و 18هزارگزی راه مالرو طارم بزنجان . منطقه ای است کوهستانی و سردسیر با 278 تن سکنه . آبش از رودخانه ٔ خان چائی و محصولش غلات ، بنشن ، عسل ...
-
حبشی
لغتنامه دهخدا
حبشی . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. 18 هزارگزی باختر مشکین شهر. 1000گزی شوسه ٔ مشکین شهر به اهر. جلگه ، معتدل . سکنه 157 تن ، شیعه . آب آن از مشکین چائی ، محصول آنجا غلات ، حبوبات ، پنبه و شغل اهالی زراعت...
-
علی شار
لغتنامه دهخدا
علی شار. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش خرقان ، شهرستان ساوه واقع در 20هزارگزی شمال باختری ساوه . و در سر راه عمومی خرقان به زرند. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 1250 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ لار و ینگی کند تأمین می شود. و محصول آن غلات ...
-
قزقلعه
لغتنامه دهخدا
قزقلعه . [ ق ِ ق َ ع َ ] (اِخ ) (قره دره ) دهی جزءدهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در42 هزارگزی شمال ضیأآباد و 2 هزارگزی راه عمومی . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از رودخانه ٔ یوزش باش چائی...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ُ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کردن ») کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن ؛ یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن . آب خشک کن . آتش سرخ کن . بخاری پاک کن . تیغتیزکن . جاده صا...
-
بادیان
لغتنامه دهخدا
بادیان . (اِ) بادیانه . تخمی است دوائی ، بعربی آنرا شَمار و رازیانج گویند. گرم و خشک است در دوم . (آنندراج ). تخم نباتی است بلندتر از زرعی ، ساقش مربع و برگش باریک و خوشبو و گلش مایل بسپیدی و آن را انیسون گویند. مصلح ضرر چائی ختائی است که استعمال و ش...