کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیکان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیکان
/peykān/
معنی
قطعۀ فلزی نوکتیزی که بر سرِ تیر یا نیزه نصب کنند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تیر، خدنگ، سهم
دیکشنری
arrowhead, arrow, bolt, shaft
-
جستوجوی دقیق
-
پیکان
واژگان مترادف و متضاد
تیر، خدنگ، سهم
-
پیکان
فرهنگ فارسی معین
(پِ) (اِ.) آهن نوک تیز سر تیر و نیزه .
-
پیکان
لغتنامه دهخدا
پیکان . (اِخ ) قصبه ای از دهستان خرقویه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. واقع در 42 هزارگزی شمال خاوری شهرضا. متصل به راه ماشین رو بیک آباد به شهرضا. جلگه و معتدل . دارای 3601 تن سکنه . آب آنجا از قنات و چاه . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی آن زراعت و ر...
-
پیکان
لغتنامه دهخدا
پیکان . [ پ َ ] (اِخ ) نام موضعی از رستاق قاسان آنچنان که در تاریخ قم آمده است . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 118).
-
پیکان
لغتنامه دهخدا
پیکان . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) ج ِ پیک . رجوع به پیک شود : راست چون پیکان نامه بسر اندر بزندنامه گه باز کند گه بهم اندر شکند. منوچهری .پوپویک نیک بریدیست که در ابر دَنَدْراست چون پیکان نامه بسر اندر بزند. منوچهری .پیکان را ایستادانیده بودند که از بغداد آ...
-
پیکان
لغتنامه دهخدا
پیکان . [ پ َ/ پ ِ ] (اِ) نصل . معبله .حداة. یاروج . آهن که بر تیر نهند. آهن سر تیر و نیزه . فلزی نوک دار که بر سر تیر نصب کنند. نوک تیز تیر و نیزه ، مقابل سنان که آهن بن نیزه است : بپوشیده شد چشمه ٔ آفتاب ز پیکانهای درفشان چو آب . دقیقی .بچابکی بر ب...
-
پیکان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: paikān] ‹پیکانه› peykān قطعۀ فلزی نوکتیزی که بر سرِ تیر یا نیزه نصب کنند.
-
پیکان
دیکشنری فارسی به عربی
سهم , شوکة , نبلة
-
واژههای مشابه
-
غنچه ٔ پیکان
لغتنامه دهخدا
غنچه ٔ پیکان . [ غ ُ چ َ / چ ِ ی ِ پ َ / پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی پیکان است و اضافه ٔ تشبیهی است : در دل ما غنچه ٔ پیکان او گل گل شکفت شاد باشد میهمان گردد چو صاحبخانه گرم .صائب (از آنندراج ).
-
arrow 1
پیکان 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] تعمیم مفهوم نگاشت در نظریۀ رستهها متـ . ریختار morphism
-
point, pile, arrow point
پیکان 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] کلاهک فلزی نوکتیزی که بر سر تیر قرار میگیرد متـ . سرتیر arrowhead, head1
-
broadhead
پیکان شکاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] پیکان فولادی پهن و سهگوشی که در شکار به کار میرود
-
پیکان کندن
لغتنامه دهخدا
پیکان کندن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیکان کشیدن . برآوردن پیکان از ریش : سخت مشتاقیم پیمانی بکُن سخت مجروحیم پیکانی بکَن .سعدی .
-
پیکان رود
لغتنامه دهخدا
پیکان رود. [ پ َ ] (اِخ ) از رودهای بخارا. (نرشخی ، تاریخ بخارا ص 39).