کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیکارجو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیکارجو
/peykārju/
معنی
پیکارجوینده؛ جنگجو؛ رزمجو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جنگجو، دلاور، ستیزهجو، ستیزهگر، محارب، منازع، نبردآزما ≠ صلحجو
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیکارجو
واژگان مترادف و متضاد
جنگجو، دلاور، ستیزهجو، ستیزهگر، محارب، منازع، نبردآزما ≠ صلحجو
-
پیکارجو
لغتنامه دهخدا
پیکارجو. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) پیکارجوی : سپهبد شگفتی بماند اندر اوبدو گفت کای ماه پیکارجو.فردوسی .
-
پیکارجو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹پیکارجوی› [قدیمی] peykārju پیکارجوینده؛ جنگجو؛ رزمجو.
-
جستوجو در متن
-
پیکارخواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] peykārxāh پیکارخواهنده؛ پیکارجو؛ جنگخواه.
-
خصم
واژگان مترادف و متضاد
پیکارجو، خصوم، منازع، دشمن، عدو، مخاصم، معاند ≠ دوست
-
جنگافروز
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیکارجو، جنگطلب، ستیزهجو، متحارب ۲. مفسدهجو ≠ صلحطلب
-
رزمنده
واژگان مترادف و متضاد
پیکارجو، تکاور، جنگاور، جنگجو، جنگنده، چریک، مبارز، مجاهد
-
منازع
واژگان مترادف و متضاد
پیکارجو، دشمن، ستیزهجو، ستیزهگر، عدو، مبارز، محارب، مدعی، معاند
-
نبردآزما
واژگان مترادف و متضاد
پیکارجو، پیکارگر، جنگاور، جنگجو، رزمجو، رزمنده، سلجشور، محارب، نبردپیشه، نبرده
-
دلاور
واژگان مترادف و متضاد
باجرات، باشهامت، بهادر، بیباک، بیپروا، پهلوان، پیکارجو، تهمتن، جنجگو، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، رشید، سلحشور، شجاع، شوالیه، غازی، نامجو، نترس، نیو، یل ≠ ترسو، جبون
-
ستیزهجو
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیکارجو، پیکارگر، ستیهنده، جنگجو، پرخاشگر، جنگطلب، ستیزهگر، ستیزا، عربدهجو، غوغاگر، مبارزطلب، متخاصم ۲. لجوج ۳. سرکش، عاصی، نافرمان، طاعی ≠ صلحطلب، آشتیجو، آشتیخواه
-
پیکارجوی
لغتنامه دهخدا
پیکارجوی . [ پ َ / پ ِ] (نف مرکب ) پیکارجو. که پیکار جوید. که رزم کردن خواهد. که نبرد کردن خواهد. که حرب طلبد : بسی نامدار انجمن شد بر اوی بر آن هفت فرزند پیکارجوی .فردوسی .بر اسبش نشانم ز پس کرده روی از ایدر کشان با دو پیکارجوی . فردوسی .هر آنگه که ...
-
شگفتی
لغتنامه دهخدا
شگفتی . [ ش ِ گ ِ ] (حامص ، اِ) تعجب . (ناظم الاطباء). شگفت . (آنندراج ). استعجاب . (یادداشت مؤلف ) : شگفتی در آن بود کاسب سیاه نمی داشت خود را ازآتش نگاه . فردوسی .ببردند هم درزمان نزد شاه بدو کرد شاه از شگفتی نگاه . فردوسی .- از شگفتی ماندن ؛ در ...
-
ماه
لغتنامه دهخدا
ماه . (اِخ ) قمر. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی نیر اصغر است که عربان قمر خوانند. (برهان ). قمر را گویند و به زبان دری و تبری مونک و مانک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و اضافت ماه به طرف فلک و مترادفات آن حقیقت است و این از جهت اظهار خص...