کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیک
/peyk/
معنی
قاصد؛ چاپار؛ نامهبر: ◻︎ کار پیکان نامه بردن دان و بس / پیک را کی نامهخوان دانستهاند (خاقانی: ۴۸۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
برید، پستچی، چاپار، رسول، فرستاده، فرستاده، قاصد، نامهرسان، نامهآور
دیکشنری
dram, courier, dispatch, dispatcher, emissary, envoy, forerunner, herald, messenger, noggin
-
جستوجوی دقیق
-
پیک
واژگان مترادف و متضاد
برید، پستچی، چاپار، رسول، فرستاده، فرستاده، قاصد، نامهرسان، نامهآور
-
پیک
فرهنگ فارسی معین
(پَ یا پِ) (اِ.) قاصد، نامه بر.
-
پیک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) ورق بازی که بر آن صورتی چون سر نیزه است و به همین مناسبت آن را بدین نام خوانند.
-
پیک
لغتنامه دهخدا
پیک . (اِ صوت ) اسم صوت عطسه .
-
پیک
لغتنامه دهخدا
پیک . (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 37/5 هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه ، کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی ، دارای 379 تن سکنه .آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش . محصول آنجا غلات و بزرک...
-
پیک
لغتنامه دهخدا
پیک . (فرانسوی ، اِ) ورق قمار که برآن صورتی چون سرنیزه است و بهمان مناسبت این نام دارد؛ تک خال پیک ، دولوی پیک ، بی بی پیک ، ده لوی پیک ...
-
پیک
لغتنامه دهخدا
پیک . [ پ َ ] (اِخ )دهی جزء دهستان حوزه ٔ بخش زرند شهرستان ساوه . واقع در 18 هزارگزی خاور زرند، کنار راه ساوه به تهران . جلگه معتدل . دارای 1120 تن سکنه . آب آنجا از قنات شورو تلخ . آب خوردن آن از آب انبار و چند چشمه در یک فرسخی دارد. محصول آنجا غلات...
-
پیک
لغتنامه دهخدا
پیک . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) (از اوستائی پدیکا، لغةً بمعنی پیاده رونده و مجازاً قاصد) کسی که مأمور رساندن بارها و نامه های پستی است از جایی بجایی . برید . فیج . (منتهی الارب ). قاصد. مِرسال . ساعی . پروان . چاپار. نامه بر. پیام آور. (شرفنامه ). رسول . پ...
-
پیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیگ› peyk قاصد؛ چاپار؛ نامهبر: ◻︎ کار پیکان نامه بردن دان و بس / پیک را کی نامهخوان دانستهاند (خاقانی: ۴۸۰).
-
پیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: pique] pik در ورقبازی، نقشی که خالهای آن به شکل سر پهن نیزه یا گلابی است: تکخال پیک؛ بیبی پیک.
-
پیک
دیکشنری فارسی به عربی
رسول , زيبق , ساعي , سفير
-
پیک
لهجه و گویش بختیاری
pik خالى، تهى.
-
پیک
لهجه و گویش تهرانی
گیلاس عرق
-
واژههای مشابه
-
پیک پیک
لغتنامه دهخدا
پیک پیک . (اِ صوت ) حکایت صوت عطسه های پیاپی مزکوم . آواز عطسه ٔ پیاپی زکام زده . صوت عطسه های خرد آواز پی در پی .پیک پیک عطسه کردن ؛ عطسه های پیاپی خرد آواز کردن .