کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچ پیچی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تاجریزی پیچ
لغتنامه دهخدا
تاجریزی پیچ . [ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی تاجریزی است . و انواع این پیچ در اغلب نقاط استپی ایران وجود دارد. (از درختان جنگلی ایران حبیب اﷲ ثابتی ص 61). تلثان ، حلوة مرّة.
-
زره پیچ
لغتنامه دهخدا
زره پیچ . [ زَ رَه ْ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند بمعنی زمستان باشد که در مقابل تابستان است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هزوارش «زرپن » ، «زرپون » ، پهلوی «زیمستان » زمستان ... بنابراین زره پیچ مصحف «زرپین » است . (حاشیه ٔ برهان چ معین...
-
راه پیچ
لغتنامه دهخدا
راه پیچ . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 241هزارگزی جنوب کهنوج و3هزارگزی باختری راه مالرو انگهران ، جاسک . مردم این ده 25 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ساق پیچ
لغتنامه دهخدا
ساق پیچ . (اِ مرکب ) ساق بند. مچ پیچ : و از جوان کیف و دستمال و ساق پیچ و جزودان و خلال دان توقع داشتن . (رساله ٔ روحی انارجانی چ فرهنگ ایران زمین ص 358).
-
شانه پیچ
لغتنامه دهخدا
شانه پیچ . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب )پیچنده و گرداننده ٔ شانه و کتف . || کنایه از سرکش و روگرداننده . (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ).
-
شقایق پیچ
لغتنامه دهخدا
شقایق پیچ . [ ش َی ِ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی است بالارونده از تیره ٔ آلاله ها که دارای برگهای متقابل است . شیره ٔ برگهایش پوست بدن را ملتهب و قرمز میکند، از این رو گدایان از آن استفاده و بدن خود را به منظور جلب ترحم زخم میکنند. ماده ای ک...
-
قباله پیچ
لغتنامه دهخدا
قباله پیچ . [ ق َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) یک طاقه یا نیم طاقه ٔ شال کشمیری یا ترمه یا جامه ٔ گرانبهای دیگر که قباله ٔعروس در آن پیچند و شب عروسی به خانه ٔ او فرستند.
-
عنان پیچ
لغتنامه دهخدا
عنان پیچ . [ ع ِ نام ْ ] (نف مرکب ) آنکه عنان مرکوب را پیچاند. || سوار ماهر. (فرهنگ فارسی معین ). استاد در سواری . که تواند مرکب خود را هر لحظه بهر سوی بکشاند و ببرد در سواری . چابک سوار. سوارکار ماهر : عنان پیچ و گردافکن و گرزدارچو من کس نبیند به گی...
-
ناف پیچ
لغتنامه دهخدا
ناف پیچ . (اِ مرکب ) درد پیچش . (غیاث اللغات ). ناف پیچیدن . دردی که در ناحیه ٔ ناف پدید آید و شخص را متألم سازد : پر از هند دوات آید برون طاوس کلک من خورد صد ناف پیچ رشک کبک از طرز منقارش .صائب (از آنندراج ).
-
لوله پیچ
لغتنامه دهخدا
لوله پیچ . [ لو ل َ / ل ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) هر قماشی که آن را چون مکتوب پیچند، چنانکه دارائی و اطلس و ساطن . (غیاث ) : طغرا نگشت دست فروش دیار عشق تا لوله پیچ داغ نبرد از دکان ما.ملاطغرا.
-
مچ پیچ
لغتنامه دهخدا
مچ پیچ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) نواری پهن و دراز که به چندین تو بر مچ پای پیچند. نواری که بر روی قسمت سفلای پارچه ٔ مضبوط پیچند که پای گرم کند. مرادف پاتابه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نواری که بر آستین پیچند که آستین را بر مچ دست سخت کند حفظ حرارت...
-
مردم پیچ
لغتنامه دهخدا
مردم پیچ . [ م َ دُ ] (نف مرکب ) کنایه از مردم کش و مردم آزار. (انجمن آرا). || (اِ مرکب ) سلاحی است مانند چوگان . (انجمن آرا). مردم آهنگ .
-
مرگ پیچ
لغتنامه دهخدا
مرگ پیچ . [ م َ ] (اِ مرکب ) نوعی از پیچ ، دستار، و آن چنان باشد که یک پیچ از دستار تاب داده حلقه وار بطرف گوش و گردن می آویزند و آن را مرگ پیچ از آن نامند که دارنده ٔ آن خود را از غایت شجاعت گرفتار مرگ میداند، و این معمول بهادران است . (غیاث ).
-
انگشت پیچ
لغتنامه دهخدا
انگشت پیچ . [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) عهد و شرط و اتفاق . (ناظم الاطباء). عهد و پیمان . (مجموعه ٔ مترادفات ص 252) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : سررشته ٔ قرار شد از دست و همچنان انگشت پیچ تا سخن زلف دلرباست . کمال خجند (از آنندراج ).|| دست آویز. (غیاث اللغا...
-
پای پیچ
لغتنامه دهخدا
پای پیچ . (نف مرکب ،اِ مرکب ) لفّافه که مسافران برپای پیچند. پاتابه .