کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچ و مهره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نواله پیچ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - لقمه دهنده . 2 - احسان کننده .
-
عنان پیچ
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) سوارکار چیره دست .
-
پیلته پیچ
لغتنامه دهخدا
پیلته پیچ . [ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) پیچنده ٔ فتیله . || (ن مف مرکب ) پیچیده چون پیلته . تابدار چون فتیله . || به اصطلاح الواط، چیزی که مثل فتیله تاب یافته باشد چه این جماعت فتیله را پیلته گویند. (آنندراج ) : مدعی ورزش بیجا چه کنی هیچی هیچ چند باریک ...
-
ته پیچ
لغتنامه دهخدا
ته پیچ . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) کلاهی که در زیر عمامه پوشند. (ناظم الاطباء).
-
پای پیچ
لغتنامه دهخدا
پای پیچ . (نف مرکب ،اِ مرکب ) لفّافه که مسافران برپای پیچند. پاتابه .
-
پیچ افتادن
لغتنامه دهخدا
پیچ افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) (... در کاری )؛ مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن ؛ گره خوردن . جور نشدن . || (... در رسنی ، یا نخی )؛ گره خوردن آن .درهم شدن آن . || (... در امعاء)؛ پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی . || (... در معده )؛...
-
پیچ اناری
لغتنامه دهخدا
پیچ اناری . [ چ ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی پیچ .
-
پیچ انداختن
لغتنامه دهخدا
پیچ انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) به پیچش داشتن . گره انداختن . || به روانی انداختن شکم . به دل پیچه انداختن : این حب ملین دل مرا پیچ انداخت ؛ بدل پیچه داشت .
-
پیچ بادنجانی
لغتنامه دهخدا
پیچ بادنجانی . [ چ ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (در اطراف تهران ) تاجریزی . پیچ .
-
پیچ برداشتن
لغتنامه دهخدا
پیچ برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تاب خوردن . تاب دیدن . خمیدن . دارای خمیدگی شدن .
-
پیچ تلگرافی
لغتنامه دهخدا
پیچ تلگرافی . [ چ ِ ت ِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی پیچ . رجوع به پیچ شود.
-
پیچ گرفتن
لغتنامه دهخدا
پیچ گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) (... دل )؛ درد گرفتن امعاء در اسهال . شکم روش پیدا کردن . پیچ زدن شکم . رجوع به پیچ زدن شود.
-
پیچ اندرپیچ
لغتنامه دهخدا
پیچ اندرپیچ . [ اَدَ ] (ص مرکب ) پیچاپیچ . پیچ پیچ . پرپیچ : ای وعده ٔ فردای تو پیچ اندرپیچ آخر غم هجران تو چند اندر چند؟منوچهری .
-
پیچ پیچان
لغتنامه دهخدا
پیچ پیچان . (ص مرکب ) پیچان پیچان .
-
پیچ خوار
لغتنامه دهخدا
پیچ خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) که پیچ خورد. که بتابد. که قابلیت انعطاف داشته باشد. که تواند خمید. که توانش خمانید.