کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچ واپیچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیچ گرفتن
لغتنامه دهخدا
پیچ گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) (... دل )؛ درد گرفتن امعاء در اسهال . شکم روش پیدا کردن . پیچ زدن شکم . رجوع به پیچ زدن شود.
-
پیچ اندرپیچ
لغتنامه دهخدا
پیچ اندرپیچ . [ اَدَ ] (ص مرکب ) پیچاپیچ . پیچ پیچ . پرپیچ : ای وعده ٔ فردای تو پیچ اندرپیچ آخر غم هجران تو چند اندر چند؟منوچهری .
-
پیچ پیچان
لغتنامه دهخدا
پیچ پیچان . (ص مرکب ) پیچان پیچان .
-
پیچ خوار
لغتنامه دهخدا
پیچ خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) که پیچ خورد. که بتابد. که قابلیت انعطاف داشته باشد. که تواند خمید. که توانش خمانید.
-
پیچ خوردگی
لغتنامه دهخدا
پیچ خوردگی . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیچ خورده . رجوع به پیچ خورده شود.
-
پیچ کش
لغتنامه دهخدا
پیچ کش . [ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ پیچ . || (اِ مرکب ) آلتی که بدان میخها و پیچها برکنند. (آنندراج ).
-
پیچ کوه
لغتنامه دهخدا
پیچ کوه . (اِخ ) محلی در جنوب دهک بلوچستان .
-
پیچ مهره
لغتنامه دهخدا
پیچ مهره . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پیچ و مهره . رجوع به «پیچ » و «پیچ و مهره » شود.
-
بهمن پیچ
لغتنامه دهخدا
بهمن پیچ . [ ب َ م َ ن ِ ] (اِ مرکب ) کشت بر کشت . پیچک . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
چرخ پیچ
لغتنامه دهخدا
چرخ پیچ . [ چ َ ] (اِ مرکب ) چرخ . حرکت دورانی . گردش بدور خود. پیچش و گردشی بسان حرکت چرخ . حرکتی چرخ مانند : برآمد برآنسان که ناسود هیچ بدان چرخ پیچان بصد چرخ پیچ . نظامی (از آنندراج ).عالم هیچکس بهیچش کشت چرخ پیچان بچرخ پیچش کشت . نظامی (هفت پیکر)...
-
خوش پیچ
لغتنامه دهخدا
خوش پیچ . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) شخصی که صاحب سلیقه و میرزامنش باشد. (آنندراج ). عاقل . باسلیقه . شریف . نامدار. (ناظم الاطباء).
-
دست پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dastpič ۱. آنچه با دست پیچیده و بسته شده باشد.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] دستاویز؛ بهانه.
-
عنان پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'enānpič ۱. آنکه عنان اسب را میپیچاند.۲. [مجاز] سوار ماهر: ◻︎ عنانپیچ و اسپافکن و گرزدار / چو من کس ندیدی به گیتی سوار (فردوسی: ۱/۲۳۱).
-
قباله پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] qabālepič تکۀ شال، ترمه، یا پارچۀ گرانبهای دیگری که قبالۀ عروس را در آن بپیچند و در شب عروسی به خانۀ او بفرستند.
-
پیچ پیچان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) pičpičān پیچانپیچان.