کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیچیده
/pičide/
معنی
۱. پیچخورده.
۲. تابیده.
۳. درهمرفته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشکل، معضل، معقد، مغلق
۲. انبوه، تابدار، شکنبرشکن، مجعد
۳. مطوی، ملفوف ≠ آسان، سهل
دیکشنری
abstruse, complicated, deep, elaborate, imbroglio, intricate, involute, involved, manifold, subtle
-
جستوجوی دقیق
-
پیچیده
واژگان مترادف و متضاد
۱. بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشکل، معضل، معقد، مغلق ۲. انبوه، تابدار، شکنبرشکن، مجعد ۳. مطوی، ملفوف ≠ آسان، سهل
-
پیچیده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مف .) 1 - تابیده . 2 - درنوشته . 3 - نامفهوم ، دیریاب . 4 - دشوار، بغرنج .
-
پیچیده
لغتنامه دهخدا
پیچیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) درنوشته .لوله کرده . درنوردیده . نوشته . هر چیز که پیچیده باشد. (برهان ). || ملفوف . ملتوی . ملتوی به . لوی . رجوع به لوی شود. لفیف . (دهار). مطوی : بلیف خرما پیچیده خواهمت همه تن . منجیک .آنم که ضعیف و خسته تن می آیم جان...
-
پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pičide ۱. پیچخورده.۲. تابیده.۳. درهمرفته.
-
پیچیده
دیکشنری فارسی به عربی
ذو علاقة , غير مباشر , مرکب , معقد
-
واژههای مشابه
-
گوش پیچیده
لغتنامه دهخدا
گوش پیچیده .[ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از گوشمال داده . (انجمن آرا). کنایه از آگاهانیده شده ، و لهذا بر شاگرد اطلاق کنند. (آنندراج ). گوشمال داده و سیاست شده . (ناظم الاطباء). || کنایه از شاگرد. (برهان ) (انجمن آرا). شاگرد و تلمیذ و شاگرد مکتبی ....
-
اصطلاح پیچیده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← اصطلاح ترکیبی
-
complex system
سامانۀ پیچیده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] مجموعهای از واحداهای پرشمار و سادۀ غیرخطی که موازی عمل میکنند و در نتیجۀ برهمکنش موضعی آنها رفتارهای نوظهور پدید میآید
-
round character
شخصیت پیچیده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای نمایشی] شخصیتی که رفتار و کنش او در روند داستان یا نمایشنامه تغییر میکند
-
درهم پیچیده
لغتنامه دهخدا
درهم پیچیده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به هم پیچیده ومتلف : اضمئلال ؛ درهم پیچیدن درختان . (ترجمان القرآن جرجانی ). دغل ؛ درخت انبوه درهم پیچیده . شعار؛ درخت درهم پیچیده . هالط؛ کشت درهم پیچیده . (منتهی الارب ).
-
عنان پیچیده
لغتنامه دهخدا
عنان پیچیده . [ ع ِ نام ْ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) سرکش و گردنکش و نافرمان . (ناظم الاطباء). منحرف . از راه بگشته . بسوی دیگر روی آورده .
-
پیچیده شدن
لغتنامه دهخدا
پیچیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) التواء. (زوزنی ). تلوی . (تاج المصادر). اطواء. انهصار. (منتهی الارب ): التیاث ؛ پیچیده شدن چیزی بر چیزی . (تاج المصادر). هتهتة؛ پیچیده شدن سخن . عکش ، تعکش ؛ پیچیده شدن موی و بر هم نشستن آن . (منتهی الارب ).
-
پیچیده انگشت
لغتنامه دهخدا
پیچیده انگشت . [ دَ / دِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) که انگشتی نیرومند دارد. || که انگشتی کژ دارد.
-
پیچیده پای
لغتنامه دهخدا
پیچیده پای . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که پایی کژ دارد. || که پائی عضلانی و بنیرو دارد.