کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیچیدن
/pičidan/
معنی
۱. پیچوتاب خوردن.
۲. حلقه زدن.
۳. چرخیدن.
۴. پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر.
۵. (مصدر متعدی) درنوردیدن؛ درنوشتن؛ لوله کردن؛ پیچ دادن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: پیچید
بن حال: پیچ
دیکشنری
bind, coil, enfold, ply, writhe, swathe, turn, twist
-
جستوجوی دقیق
-
پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - حلقه زدن . 2 - درنوردیدن . 3 - در هم کردن .
-
پیچیدن
لغتنامه دهخدا
پیچیدن .[ دَ ] (مص ) درنوشتن . درنوردیدن . نوردیدن . لوله کردن . التواء. ملتوی کردن . تافتن . پیچ دادن . طی ّ، چنانکه در نامه ای و طوماری . طی کردن . طومار کردن . مطوی کردن . نوشتن . نبشتن . عصب . (منتهی الارب ). اقطرار. انطواء. اهتصار. جلز. تجلیز. (...
-
پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: pēčitan] pičidan ۱. پیچوتاب خوردن.۲. حلقه زدن.۳. چرخیدن.۴. پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر.۵. (مصدر متعدی) درنوردیدن؛ درنوشتن؛ لوله کردن؛ پیچ دادن.
-
پیچیدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: darpiči طاری: pit(mun) طامه ای: pičâɂan طرقی: pitmun کشه ای: pitmun نطنزی: pičâɂan
-
پیچیدن
دیکشنری فارسی به عربی
برغي , تاثير , حضن , ريح , ظرف , عقد , عقدة , غط , لف , لفة , لية , مزيف
-
واژههای مشابه
-
عطر پیچیدن
لغتنامه دهخدا
عطر پیچیدن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده شدن عطر. افشانده شدن عطر. منتشر شدن بوی خوش در فضا : عطر آن گل پیرهن تا در هوا پیچیده است بوی گل دودی است در مغز صبا پیچیده است .طالب آملی (از آنندراج ).
-
گوش پیچیدن
لغتنامه دهخدا
گوش پیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) تابیدن گوش . میان دو انگشت شست و اشاره ، گرفتن گوش کسی و گرداندن ، تأدیب و سیاست و مجازات او را.
-
گردن پیچیدن
لغتنامه دهخدا
گردن پیچیدن . [ گ َ دَ دَ ] (مص مرکب ) اطاعت نکردن . اعراض کردن . سر باززدن : نژادی از این نامورتر کراست خردمند گردن نپیچد ز راست . فردوسی .بکردار شیر است آهنگ اوی نپیچد کسی گردن ازچنگ اوی . فردوسی .چو گردن بپیچی ز فرمان شاه مرا تابش روز گردد تباه . ...
-
خبر پیچیدن
واژگان مترادف و متضاد
شایعشدن، پخش شدن (خبر)
-
سر پیچیدن
واژگان مترادف و متضاد
امتناعورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردانشدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکینن کردن
-
صدا پیچیدن
لغتنامه دهخدا
صدا پیچیدن . [ ص َ/ ص ِ دَ ] (مص مرکب ) انعکاس صدا در محوطه ای یا جایگاهی چنانکه بر اثر انعکاس آواز قوی شود : مخور صائب فریب فضل از عمامه ٔ زاهدکه در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد.صائب .
-
پای پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) گریختن ، سرتافتن .
-
نسخه پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - از روی نسخة پزشک دارو یا داروها را آماده کردن . 2 - دارو یا داروهای نسخة پزشک را از داروخانه گرفتن .
-
هو پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
(هُ. دَ) (مص ل .) (عا.) شایع شدن .