کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیچنده
/pičande/
معنی
آنچه یا آنکه گرد خود یا گرد چیزی بچرخد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
winder
-
جستوجوی دقیق
-
پیچنده
لغتنامه دهخدا
پیچنده . [ چ َ دَ / دِ ] (نف ) که پیچد. که بپیچد. که گرد چیزی یا خود برآید. گرد چیزی یاگرد خود حلقه زننده . گردبرگرد خود یا چیزی برآینده . که خمد. که تابد. پیچان . تابنده . خمنده : چو دست کمندافکنان روزگارهمه شاخها پر ز پیچنده مار. اسدی (گرشاسب نامه ...
-
پیچنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pičande آنچه یا آنکه گرد خود یا گرد چیزی بچرخد.
-
واژههای مشابه
-
پیچنده سر
لغتنامه دهخدا
پیچنده سر. [ چ َ دَ / دِ س َ ] (ص مرکب ) آنکه سرپیچی کند. عاصی . || فریبنده . از راه گرداننده : جهان یک نواله ست پیچنده سردروگاه حلوا بود گه جگر.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
پیچندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pičandegi پیچنده بودن؛ حالت و چگونگی پیچنده.
-
پیچندگی
لغتنامه دهخدا
پیچندگی . [ چ َ دَ/ دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پیچنده . عمل پیچنده .
-
plangent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پلنگ، پیچنده و پر ارتعاش، پر صدا
-
داردوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) dārdust هر گیاه پیچنده مانند عشقه که به درخت مجاور خود بپیچد و بالا برود.
-
پیچا
لغتنامه دهخدا
پیچا. (نف ) صفت فاعلی دائمی . پیچنده . محیط بجمیع اطراف و بهمه جا فرارسیده واحاطه نموده و پیچنده . (آنندراج ). که پیچد. پیچان .
-
ازملک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از لاتینی] (زیستشناسی) 'azmalak گیاهی پیچنده از خانوادۀ سوسن با ساقهای خاردار که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد.
-
لبلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) lablāb گیاهی پیچنده با برگهای نوکتیز و گلهای شیپوری؛ پیچک.
-
پیچا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پیچان، پیچاه› pičā ۱. پیچنده.۲. پیچیده.۳. (قید) در حال پیچیدن.
-
winder
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیچ گوشتی، پیچنده، پیچ، کوککننده، کلید کوک، نخ پیچ
-
winders
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیچ گوشتی، پیچنده، پیچ، کوککننده، کلید کوک، نخ پیچ