کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچان گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیچان گشتن
لغتنامه دهخدا
پیچان گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیچان شدن . پیچان گردیدن . با پیچ و خم شدن . پیچنده گشتن : اقلعط الشعر اقلعطاطاً؛ پیچان گشت موی . (منتهی الارب ).- پیچان گشتن از غمی (تشویشی یا رنجی ) ؛ بی آرام و پرتشویش گردیدن دل بدرد آمدن از اندوهی : چو بشنید به...
-
واژههای مشابه
-
عشق پیچان
لغتنامه دهخدا
عشق پیچان . [ ع ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نباتی است که بر درخت پیچد، گل آن سرخ باشد، و در عرف آن را عشق پیچه گویند. (غیاث اللغات ). نباتی است بیاره دار، و در هندوستان بغایت شهرت دارد. (آنندراج ). لبلاب . (ناظم الاطباء) : صید نخچیر بیابان تا کند...
-
غلطان پیچان
لغتنامه دهخدا
غلطان پیچان . [ غ َ ن ِ ] (نف مرکب ) غلطنده ٔ تاب خورنده در آب . غوطه خورنده در آب . (ناظم الاطباء).
-
meandering valley
پیچاندره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] درهای با پیچهای متوالی شبیه به مسیر پیچانرود
-
meandering stream, snaking stream
پیچانرود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] رودی که دارای رودپیچهای فراوان است
-
رخ پیچان
لغتنامه دهخدا
رخ پیچان . [ رُ ] (نف مرکب ) پیچاننده ٔ روی . گرداننده ٔ رخسار. روگردان . روی گردان : گر بپیچم در کمند زلف توچون کمند از شرم رخ پیچان مشو.خاقانی .
-
پیچ پیچان
لغتنامه دهخدا
پیچ پیچان . (ص مرکب ) پیچان پیچان .
-
پیچان بودن
لغتنامه دهخدا
پیچان بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) پیچیده بودن . رجوع به پیچان در معانی اخیر شود : نهانی ز سودابه ٔ چاره گرهمی بود پیچان و خسته جگر. فردوسی .ز گفتارشان خواهر پهلوان همی بود پیچان و تیره روان . فردوسی .هم از مهر ایزدگشسب دبیردلش بود پیچان و رخ چون زریر. ف...
-
پیچان شدن
لغتنامه دهخدا
پیچان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خمان و گردان و پیچیده شدن . پیچان گردیدن . رجوع به پیچان شود. || پریشان و مضطرب و بیقرارو بی آرام شدن از غمی و اندوهی یا دردی : غمین گشت و پیچان شد از روزگاربمرگ برادر بمویید زار. فردوسی .همین داستان زد یکی نامدارکه ...
-
پیچان کردن
لغتنامه دهخدا
پیچان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به پیچ و تاب درآوردن . پیچیده کردن . گردان ساختن . گرد خود برآوردن چیزی را. پیچان گردانیدن . رجوع به پیچان شود : گر این نیزه در مشت پیچان کنم سپاه ترا جمله بیجان کنم . فردوسی .برزمش درآورده بیجان کنم چو بر بابزن مرغ...
-
پیچان گردانیدن
لغتنامه دهخدا
پیچان گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پیچان کردن . پیچان ساختن . باپیچ گردانیدن . خمانیده گردانیدن . پیچیده ساختن . || مضطرب و مشوش و بی آرام کردن .
-
پیچان تن
لغتنامه دهخدا
پیچان تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) خماننده تن . خماننده اندام : چرخ ، پیچان تن چو مار جان ستان وآنگه قضاکژدمی از پشت مار جان ستان انگیخته .خاقانی .
-
پیچان دل
لغتنامه دهخدا
پیچان دل .[ دِ ] (ص مرکب ) غمناک . بی آرام . مضطرب : همی بود پیچان دل از گفتگوی مگر تیره گرددْش ازین آب روی .فردوسی .
-
پیچ پیچان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) pičpičān پیچانپیچان.