کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیوسته دندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
continuous footing
پِی پیوسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی عمران] پی مرکبی که بار چند ستون متوالیِ همراستا یا یک دیوار را تحمل کند
-
conjunct motion
حرکت پیوسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] حرکت از یک صدا به صدای مجاور در یک بخش (part)
-
joint family
خانوادۀ پیوسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] خانوادهای که در آن شماری از اعضای تباری یکسویه در کنار یکدیگر همراه با همسران و فرزندانشان در خانهای واحد و تحت اقتدار یکی از اعضای گروه زندگی میکنند
-
continuous feeding
غذادهی پیوسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] یکی از روشهای غذادهی که در آن فرمول آسانگوار با حجم و سرعت کم و بهطور پیوسته در طول شبانهروز به بیمار داده میشود
-
پیوسته شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص ل .) 1 - متصل شدن ، مربوط شدن . 2 - دوام یافتن .
-
پیوسته آمدن
لغتنامه دهخدا
پیوسته آمدن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) دائم آمدن . لاینقطع آمدن . || یک لخت و بی رخنه آمدن . || سرگرفتن . کرده شدن : این کاری بزرگ است که می پیوسته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211).
-
پیوسته بودن
لغتنامه دهخدا
پیوسته بودن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ دَ ] (مص مرکب )دوم . دوام . همیشه بودن : لسم ؛ پیوسته بودن به راهی . ملازمة، لزام ؛ پیوسته بودن با چیزی یا با کسی و همیشگی کردن بر آن . لحلحة؛ پیوسته بودن بجائی . (منتهی الارب ). || متصل بودن . دوسیده بودن . ملح...
-
پیوسته شدن
لغتنامه دهخدا
پیوسته شدن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل گسسته شدن . وصل . (تاج المصادر). صلة. (تاج المصادر بیهقی ). ایتلاف . (تاج المصادر). بی فاصله شدن . متصل شدن .پیاپی شدن . علی الدوام شدن . برقرار شدن : چو رزمش بدینگونه پیوسته شدز تیر دلی...
-
پیوسته کردن
لغتنامه دهخدا
پیوسته کردن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) سَلْسَلة. (تاج المصادر بیهقی ). منسوب کردن . متصل کردن : اول خویشتن را پیوسته کرد به آل طاهربن حسین و او را ولایت هری دادند. (تاریخ سیستان ). || علی الدوام کردن . پیاپی کردن : امیر سبکتکین ......
-
پیوسته گردانیدن
لغتنامه دهخدا
پیوسته گردانیدن . [ پ َ /پ ِ وَ ت َ / ت ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) متصل کردن . پیوسته کردن . پیاپی کردن . بیفاصله و بردوام گردانیدن : راه مصلحت برند، وفاق و ملاحظات را پیوسته گردانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 71). ادرار. پیوسته گردانیدن عطا. (تاج المصادر). |...
-
پیوسته گردیدن
لغتنامه دهخدا
پیوسته گردیدن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پیوسته شدن . تزیم . (از منتهی الارب ). متصل شدن . ملحق شدن : پسندیده تر آن است که میان ما دو دوست عهدی باشد و عقدی بدان پیوسته گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210). || رسیدن . واصل گردیدن : ...
-
پیوسته گشتن
لغتنامه دهخدا
پیوسته گشتن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ گ َت َ ] (مص مرکب ) واصل شدن . رسیدن : نامه ها پیوسته گشت از ری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). نامه های دیگری پیوسته گشت از حدود ختلان به نفیر از وی و آن لشکر که با وی است . (تاریخ بیهقی ص 569). || متواتر و پیاپی...
-
پیوسته گلبرگان
لغتنامه دهخدا
پیوسته گلبرگان . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ گ ُ ب َ ] (اِ مرکب ) پیوسته جام و متصل الطاس ، و آن گیاهانی هستند که گلبرگهای آنها به هم پیوسته است مانند نرگس . (لغت فرهنگستان ).
-
پیوسته ابرو
لغتنامه دهخدا
پیوسته ابرو. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ اَ ] (ص مرکب ) دارای ابروی متصل . اقران . مقرون . قرناء. مقرون الحاجبین . پیوسته برو. که دو ابروی بهم متصل دارد.
-
پیوسته بپهنا
لغتنامه دهخدا
پیوسته بپهنا. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ب ِ پ َ ] (ص مرکب ، اِمرکب ) آن است که هر دو ستاره اندر یکی جهت یا شمال یا جنوب راست شوند و درجات عرض یک عدد باشند، آن وقت ایشان را پیوسته به پهنا گویند. (التفهیم بیرونی ).