کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیوسته بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیوسته خشم
لغتنامه دهخدا
پیوسته خشم . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه همواره غضبناک بود: مغداد؛ بسیار خشم از مرد و زن ، یا پیوسته خشم . (منتهی الارب ).
-
پیوسته خون
لغتنامه دهخدا
پیوسته خون . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (اِمرکب ) خویش نسبی . رجوع به پیوسته و شواهد آن شود.
-
پیوسته دامان
لغتنامه دهخدا
پیوسته دامان . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) متصل دامان . متصل الذیل : نور است بخت روشنش سردرگریبان تنش چون سایه اندر دامنش پیوسته دامان باد هم .خاقانی .
-
پیوسته دندان
لغتنامه دهخدا
پیوسته دندان . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ دَ ] (ص مرکب ) که دندانهای متصل بیکدیگر داشته باشد. دارای دندانهای بی فاصله و بهم متصل .
-
پیوسته ظفر
لغتنامه دهخدا
پیوسته ظفر. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ظَ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه همواره مظفر است و پیروز : کامران باد همه ساله و پیوسته ظفربخت پاینده و دل زنده و دولت برناه .فرخی .
-
پیوسته کار
لغتنامه دهخدا
پیوسته کار. [ پ َ / پ ِوَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) جلد. جلید. (دستور اللغة).
-
پیوسته گری
لغتنامه دهخدا
پیوسته گری . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ/ ت ِ گ َ ] (حامص مرکب ) پیوند کردن و موافقت نمودن را گویند. (برهان ). پیوندگری . (آنندراج ) : برده رضوان به بهشت از پی پیوسته گری از تو هر فضله که انداخته بستان پیرای .انوری .
-
درهم پیوسته
لغتنامه دهخدا
درهم پیوسته . [ دَ هََ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آمیخته وسرشته و ممزوج شده . (ناظم الاطباء). مُلَساس . مُلَملَم . مَلموم . (منتهی الارب ). || حصیربافی شده . (ناظم الاطباء).
-
پیوسته گلبرگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) peyvastegolbargān دستهای از گیاهان که گلبرگهای آنها به هم چسبیده است، مانند اطلسی؛ پیوستهجام؛ متصلالطاس.
-
بطور پیوسته
دیکشنری فارسی به عربی
بعيدا
-
کوشش پیوسته
دیکشنری فارسی به عربی
يقضة
-
رشد پیوسته
دیکشنری فارسی به عربی
نمو
-
بهم پیوسته
دیکشنری فارسی به عربی
جماعي
-
عضو پیوسته
دیکشنری فارسی به عربی
شريک
-
ابرو پیوسته
لهجه و گویش تهرانی
دو ابرو به هم متصل