کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیوست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیوست
/peyvast/
معنی
۱. = پیوستن
۲. (قید) پیوسته؛ دائم.
۳. (اسم، صفت مفعولی) چیزی که همراه چیز دیگر باشد.
۴. (اسم، صفت فاعلی) نامهای که چسبیده به نامۀ دیگر به جایی فرستاده شود؛ ضمیمه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اتصال، الحاق، ضمیمه، ملحق، منضم
فعل
بن گذشته: پیوست
بن حال: پیوند
دیکشنری
appendix, accompaniment, appendage, attachment, concomitant, enclosure, supplement
-
جستوجوی دقیق
-
پیوست
واژگان مترادف و متضاد
اتصال، الحاق، ضمیمه، ملحق، منضم
-
attachment 2
پیوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] پروندهای که به همراه پیامنگار فرستاده یا دریافت میشود
-
پیوست
فرهنگ فارسی معین
(پِ وَ) (اِ.) ضمیمه .
-
پیوست
لغتنامه دهخدا
پیوست . [ پ َ / پ ِ وَ ] (ن مف مرخم ، ق ) مخفف پیوسته . همیشه . دایم . دایماً : چون چاشت کند بخویشتن پیوست تو ساخته باش کار شامش را. ناصرخسرو.لیک رازی است در دلم پیوست روز و شب جان نهاده بر کف دست . سنائی .تو شاد بادی پیوست و دشمنت غمگین ترانشاط رفیق...
-
پیوست
لغتنامه دهخدا
پیوست . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد. واقع در 45 هزارگزی جنوب باختری سپید دشت و 15 هزارگزی باختر ایستگاه کشور. کوهستانی . معتدل . مالاریائی . دارای 280 تن سکنه . آب آنجا از چشمه سار. محصول آنجا غلات و لبنیات . شغل اهالی ...
-
پیوست
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ پیوستن) peyvast ۱. = پیوستن۲. (قید) پیوسته؛ دائم.۳. (اسم، صفت مفعولی) چیزی که همراه چیز دیگر باشد.۴. (اسم، صفت فاعلی) نامهای که چسبیده به نامۀ دیگر به جایی فرستاده شود؛ ضمیمه.
-
پیوست
دیکشنری فارسی به عربی
الحاق , تذييل , تسييج , ملحق
-
واژههای مشابه
-
attached thermometer
دماسنج پیوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] دماسنجی که برای اندازهگیری دمای کارکرد ابزارها به آنها متصل میشود
-
intelligence annex
پیوست اطلاعاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] سند پشتیبانی اطلاعاتی از یک طرح یا دستور عملیاتی که در مورد وضعیت دشمن اطلاعات کاملی به دست میدهد و وظیفۀ افراد و روشهای اجرایی را تعیین میکند
-
پیوست کردن
لغتنامه دهخدا
پیوست کردن . [ پ َ / پ ِ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوند کردن چون درخت را از شاخ . (آنندراج ) : درخت عیش ما پیوسته بار آرد بر محنت کند گر بوستان پیر از شاخ خلدپیوستش . علی نقی کمره ای .|| منضم ساختن . ضمیمه کردن .
-
پیوست کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اربط , ذيل
-
بهم پیوست
دیکشنری فارسی به عربی
اتحد
-
به وقوع پیوست
فرهنگ واژههای سره
رخ داد
-
شاخ پیوست کردن
لغتنامه دهخدا
شاخ پیوست کردن . [ پَی / پِی وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوند کردن نهال که آن را برگ پیوند گویند. (آنندراج ذیل پیوست کردن ) : درخت عیش ما پیوسته بارآرد بر محنت کند گر بوستان پیرا ز شاخ خلد پیوستش .علی نقی کمره ای (از آنندراج ).