کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیه آلود
لغتنامه دهخدا
پیه آلود. (ن مف مرکب ) بسیارپیه : و آن زن که شیر او دهد... شیر او پاک و پسندیده باید و زن تندرست و بسیار خون و گوشت آلود نه پیه آلود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
پیه اندودن
لغتنامه دهخدا
پیه اندودن . [ اَ دو دَ ] (مص مرکب ) مالیدن پیه برآن : شحم الادیم ؛ پیه اندودن پوست را. (منتهی الارب ).
-
پیه با
لغتنامه دهخدا
پیه با. (اِ مرکب ) پیه وا. ثربیه . آش پیه .
-
پیه پرورد
لغتنامه دهخدا
پیه پرورد. [ پی پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) که با پیه و شحم پرورده باشند : وزآن دنبه که آمد پیه پروردچه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد.نظامی .
-
پیه پس
لغتنامه دهخدا
پیه پس . [ ی َ پ َ ] (اِخ ) بیه پس . آن سوی رود. قسمت غربی سفیدرود در ناحیه ٔ گیلان که مرکز آن رشت بود. رجوع به بیه پس شود.
-
پیه پیاز
لغتنامه دهخدا
پیه پیاز. (اِ مرکب ) پِه ْپیاز. نوعی غذا. رجوع به په پیاز شود.
-
پیه پیش
لغتنامه دهخدا
پیه پیش . [ ی َ پی ] (اِخ ) بیه پیش . این سوی رود. قسمت شرقی سفیدرود در ناحیه ٔ گیلان که مرکز آن لاهیجان بود. رجوع به بیه پیش شود.
-
پیه جیک
لغتنامه دهخدا
پیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان اواوغلی بخش حومه ٔ شهرستان خوی . واقع در هفت هزارگزی شمال خاوری خوی و چهار هزار و پانصد گزی باختر شوسه ٔ خوی به جلفا. جلگه ، معتدل مالاریائی ، دارای 553 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قودوخ بوغان و قطور، محصول ...
-
پیه جیک
لغتنامه دهخدا
پیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه . واقع در ده هزارگزی شمال باختری نقده و 4 هزارگزی جنوب شوسه ٔ اشنویه به نقده . جلگه . معتدل . مالاریائی . دارای 59 تن سکنه . آب آن از رود گذار، محصول آنجا غلات و توتون و چغندر ...
-
پیه جیک
لغتنامه دهخدا
پیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور شهرستان خوی . واقع در پنجهزار و پانصد گزی خاور شاهپور و دو هزار و پانصد گزی شمال شوسه ٔ شاهپور به ارومیه . جلگه ، معتدل ، مالاریائی ، دارای 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ زولا، محصول آنجا ...
-
پیه جیک
لغتنامه دهخدا
پیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان کره سنی بخش شاهپور شهرستان خوی . واقع در 23 هزارگزی شمال باختری شاهپور و دو هزارگزی شمال راه ارابه رو چهار ستون . دره . معتدل . دارای 62 تن سکنه . آب آن از دره ٔ قره قای ، محصول آنجا غلات ،شغل اهالی آنجا زراع...
-
پیه خواه
لغتنامه دهخدا
پیه خواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) شَحِم . آزمند پیه .
-
پیه خوراننده
لغتنامه دهخدا
پیه خوراننده . [ خوَ /خ ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شاحم . (منتهی الارب ).
-
پیه دارو
لغتنامه دهخدا
پیه دارو. (اِ مرکب ) مخلوطی از پیه و لوئی برای گرفتن کافتگی های صاروج حوض وجز آن . ترکیبی از پیه و پنبه که برای سد کردن سوراخ پهلوی شیر آب انبار و جز آن کنند. پیه و خاکستر و آهک و لوئی یعنی گل نی که در شکاف حوض و خزانه و امثال آن بکار برند. پیه مذاب ...
-
پیه دان
لغتنامه دهخدا
پیه دان . (اِ مرکب ) روغن دان . || ظرفی کوچک که در آن لحاف دوزان پیه کنند و سوزن در آن فرو برند تا چرب شود و آسان تر در جامه فرو رود و آسان تر برآید. ظرفی چوبی یا از پارچه که لحاف دوز پیه در آن دارد و روانی راسوزن در آن فرو برد. جای پیه لحاف دوزان که...