کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیه دارو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیه دارو
لغتنامه دهخدا
پیه دارو. (اِ مرکب ) مخلوطی از پیه و لوئی برای گرفتن کافتگی های صاروج حوض وجز آن . ترکیبی از پیه و پنبه که برای سد کردن سوراخ پهلوی شیر آب انبار و جز آن کنند. پیه و خاکستر و آهک و لوئی یعنی گل نی که در شکاف حوض و خزانه و امثال آن بکار برند. پیه مذاب ...
-
واژههای مشابه
-
پیْه
لهجه و گویش گنابادی
pih در گویش گنابادی به سفیدی های محاط بر دانه های انار هم پیه گویند ، چربی بدن یا گوشت
-
گرده پیه
لغتنامه دهخدا
گرده پیه . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پیهی باشد بر روی کلیه ها. فروقه . (منتهی الارب ).
-
edible tallow
پیه خوراکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] چربی خوراکی بیبو که با تصفیۀ پیه ازطریق عملیات پرس به دست میآید
-
inedible tallow
پیه غیرخوراکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی پیه که قابل خوردن نباشد
-
پیه سوز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) نوعی چراغ با ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک را به جای نفت می ریختند و فتیله ای پنبه ای را برای روشن کردن در آن قرار می دادند.
-
چادر پیه
لغتنامه دهخدا
چادر پیه . [ دَ / دُ ] (اِ مرکب ) پیه رقیقی است چون پرده ای که شکمبه و امعاء دقیق یا معده و امعاء را پوشیده است و آن از فم معده آغاز کند و به معاء قولون منتهی گردد و آن چون آستر صفاق و ابره ٔ معده است . (بحر الجواهر). ثرب ؛ پیه تنک بالای شکنبه و روده...
-
پیه آوردن
لغتنامه دهخدا
پیه آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیه گرفتن . پیه رستن بر. درآمدن پیه گرد عضوی . پیه ناک شدن عضو حیوان یا آدمی . || نابینا شدن : بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای من است پیه اگر چشم رقیب آرد چراغم روشن است . تأثیر (از آنندراج ).و نیز رجوع به مجموعه ٔ مت...
-
پیه بز
لغتنامه دهخدا
پیه بز. [ هَِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیه که از امعاء بز گیرند و بهترین آن پیه گرده ٔ او باشد.
-
پیه خورانیدن
لغتنامه دهخدا
پیه خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) پیه دادن تا بخورد.
-
پیه صبح
لغتنامه دهخدا
پیه صبح . [ هَِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سپیدی صبح : ز فقررتبه ٔ اهل هنر کمی نپذیردچو پیه صبح شد آخر چراغ مهر بخیزد.محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
پیه قاوندی
لغتنامه دهخدا
پیه قاوندی . [ هَِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیه قیوندی . شحم قاوندی . چیزی باشد مانند پیه بسته شده و آن روغنی باشد منجمد شده که از دانه ای گیرند مانند فندق ،سرفه ٔ کهنه را سود دهد و آنرا پیه قیوندی نیز گویند. (برهان ). در عرف آنرا گل پیه خوانند. ...
-
پیه کردن
لغتنامه دهخدا
پیه کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بالیدن و شحم و لحم بهم رسانیدن : گفتی مرا به رشته ٔ جان آتش افکنم چون شمع میکند دل من زین نشاط پیه .جامی .
-
پیه گرفتن
لغتنامه دهخدا
پیه گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پیه آوردن . پیه گرداگرد آن برآمدن . || کنایه از نابینا شدن ، چه پیه چشم موجب نابینائی است ، گویند: چشمت پیه آورده است یعنی نمی توانی دید. (آنندراج ) : پیه گرفته است چشم جوهریان راورنه چون من گوهری نبود بمعدن . طا...