کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیه جیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیه جیک
لغتنامه دهخدا
پیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان اواوغلی بخش حومه ٔ شهرستان خوی . واقع در هفت هزارگزی شمال خاوری خوی و چهار هزار و پانصد گزی باختر شوسه ٔ خوی به جلفا. جلگه ، معتدل مالاریائی ، دارای 553 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قودوخ بوغان و قطور، محصول ...
-
پیه جیک
لغتنامه دهخدا
پیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه . واقع در ده هزارگزی شمال باختری نقده و 4 هزارگزی جنوب شوسه ٔ اشنویه به نقده . جلگه . معتدل . مالاریائی . دارای 59 تن سکنه . آب آن از رود گذار، محصول آنجا غلات و توتون و چغندر ...
-
پیه جیک
لغتنامه دهخدا
پیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور شهرستان خوی . واقع در پنجهزار و پانصد گزی خاور شاهپور و دو هزار و پانصد گزی شمال شوسه ٔ شاهپور به ارومیه . جلگه ، معتدل ، مالاریائی ، دارای 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ زولا، محصول آنجا ...
-
پیه جیک
لغتنامه دهخدا
پیه جیک . [ ی َ جی ] (اِخ ) دهی از دهستان کره سنی بخش شاهپور شهرستان خوی . واقع در 23 هزارگزی شمال باختری شاهپور و دو هزارگزی شمال راه ارابه رو چهار ستون . دره . معتدل . دارای 62 تن سکنه . آب آن از دره ٔ قره قای ، محصول آنجا غلات ،شغل اهالی آنجا زراع...
-
واژههای مشابه
-
پیْه
لهجه و گویش گنابادی
pih در گویش گنابادی به سفیدی های محاط بر دانه های انار هم پیه گویند ، چربی بدن یا گوشت
-
گرده پیه
لغتنامه دهخدا
گرده پیه . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پیهی باشد بر روی کلیه ها. فروقه . (منتهی الارب ).
-
edible tallow
پیه خوراکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] چربی خوراکی بیبو که با تصفیۀ پیه ازطریق عملیات پرس به دست میآید
-
inedible tallow
پیه غیرخوراکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی پیه که قابل خوردن نباشد
-
پیه سوز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) نوعی چراغ با ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک را به جای نفت می ریختند و فتیله ای پنبه ای را برای روشن کردن در آن قرار می دادند.
-
چادر پیه
لغتنامه دهخدا
چادر پیه . [ دَ / دُ ] (اِ مرکب ) پیه رقیقی است چون پرده ای که شکمبه و امعاء دقیق یا معده و امعاء را پوشیده است و آن از فم معده آغاز کند و به معاء قولون منتهی گردد و آن چون آستر صفاق و ابره ٔ معده است . (بحر الجواهر). ثرب ؛ پیه تنک بالای شکنبه و روده...
-
پیه آوردن
لغتنامه دهخدا
پیه آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیه گرفتن . پیه رستن بر. درآمدن پیه گرد عضوی . پیه ناک شدن عضو حیوان یا آدمی . || نابینا شدن : بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای من است پیه اگر چشم رقیب آرد چراغم روشن است . تأثیر (از آنندراج ).و نیز رجوع به مجموعه ٔ مت...
-
پیه بز
لغتنامه دهخدا
پیه بز. [ هَِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیه که از امعاء بز گیرند و بهترین آن پیه گرده ٔ او باشد.
-
پیه خورانیدن
لغتنامه دهخدا
پیه خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) پیه دادن تا بخورد.
-
پیه صبح
لغتنامه دهخدا
پیه صبح . [ هَِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سپیدی صبح : ز فقررتبه ٔ اهل هنر کمی نپذیردچو پیه صبح شد آخر چراغ مهر بخیزد.محسن تأثیر (از آنندراج ).