کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیه آوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیه ری
لغتنامه دهخدا
پیه ری . [ پی ِ ] (اِخ ) (سلوکیه ٔ...) پیِری . نام شهر بزرگی از سلوکیدا یعنی قسمت جنوب شرقی کیلیکیه و جنوب کماژن و سوریه ٔ علیا به عهد سلوکیها و آن بندر بزرگ سوریه ٔ سلوکی محسوب میشد و در کنار رود ارن تس ساخته شده بود و سلوکیه ٔ پیه ری (مقدونی ) بدان...
-
پیه سوز
لغتنامه دهخدا
پیه سوز. (اِ مرکب ) پایه ٔ چراغی از سفال یا از مس و امثال آن که پیه یا روغن کرچک یا بزرک در آن ریختندی با فتیله ای از پنبه . پایه ٔ مسین و برآن چراغی سفالین و درآن چراغ روغن کرچک یا بزرک و پلیته ای که بشب می افروختند. ظرفی که در آن پیه سوزند. (آنندرا...
-
پیه فروش
لغتنامه دهخدا
پیه فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) که پیه فروشد. شحام . شاحم . (منتهی الارب ).
-
پیه ناک
لغتنامه دهخدا
پیه ناک . (ص مرکب ) پرپیه . شحیم : اجذاء؛ پیه ناک گردیدن کوهان شتر بچه . مدموم ؛ سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن . جذو؛ کمعرة؛ پیه ناک شدن کوهان .اعکار، اعتکار؛ پیه ناک شدن کوهان . ودک ؛ گوشت فربه پیه ناک . فزراء؛ زن پیه ناک . کعرة؛ گره گوشت یا گره ا...
-
پیه وا
لغتنامه دهخدا
پیه وا. (اِ مرکب )ثربیة. (مهذب الاسماء). پیه با. رجوع به پیه با شود.
-
درخت پیه
لغتنامه دهخدا
درخت پیه . [ دِ رَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یا درخت دنبه . نام عمومی چندین درخت از تیره ٔ فرفیون ها که دارای پیه گیاهی هستند. پوشش دانه ٔ درخت پیه چینی پیهی دارد که از آن شمع و صابون میسازند. جوزهای درخت پیه استوائی نیز دارای چربی خاصی است که ب...
-
نار پیه
لغتنامه دهخدا
نار پیه . (اِ مرکب ) شحم الرمان . پیه انار.
-
پیچیده پیه
لغتنامه دهخدا
پیچیده پیه . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) فربه : کوعرالسنام ؛ بزرگ و پیچیده پیه گردید کوهان . (منتهی الارب ).
-
پیه آکند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پیهآکنده› [قدیمی] pih[']ākand آکنده از پیه و چربی.
-
پیه آلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پیهآلوده› [قدیمی] pih[']ālud پیهدار.
-
پیه پیاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pihpiyāz = پهپیاز
-
پیه دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pihdān ظرفی که در آن پیه کنند؛ جای پیه.
-
پیه سوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] pihsuz چراغ فتیلهدار که بهجای نفت با پیه میسوزد؛ ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک بریزند و فتیلۀ پنبهای در آن قرار بدهند و روشن کنند.
-
پیه ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pihnāk دارای پیه بسیار؛ پُرپیه؛ پیهدار.
-
پیه دار
دیکشنری فارسی به عربی
دهن حيواني