کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیه
/pih/
معنی
بافت چرب و سفیدرنگی که در بدن انسان و بعضی حیوانات تولید میشود.
〈 پیه آوردن: (مصدر لازم)
۱. انباشته شدن چربی در عضوی از بدن.
۲. [مجاز] چاق شدن.
〈 پیه چیزی را به تن (بدن) خود مالیدن: [عامیانه، مجاز] زحمت و سختی آن را پذیرفتن.
〈 پیه قاوندی: [قدیمی] روغنی سفیدرنگ و سفت، مانند پیه که از دانهای گرفته میشود؛ شحم قاوندی.
〈 پیه گرفتن: (مصدر لازم) = 〈 پیه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چربی، روغن، زیت
فعل
بن گذشته: پیه آورد
بن حال: پیه آور
دیکشنری
fat, suet, tallow
-
جستوجوی دقیق
-
پیه
واژگان مترادف و متضاد
چربی، روغن، زیت
-
tallow
پیه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] چربی حیوانی جامد حاصل از بافتهای چربی گوسفند یا گاو که حاوی مقدار زیادی اسید چرب اشباع و تکغیراشباع (monounsaturated) و سفید و بدون بو و طعم است
-
پیه
فرهنگ فارسی معین
(یِ) (اِ.) چربی ، روغن ، به ویژه چربی حیوانی . ؛ ~ چیزی را به تن مالیدن خود را برای تحمل امر ناگواری آماده کردن .
-
پیه
لغتنامه دهخدا
پیه . [ پ َ ی َ / ی ِ ] (اِ) آرد جو بریان کرده . پست جوبریان کرده . قاووت . قاووت که از آرد جو برشته کنند. نوعی قاووت که مازندرانیان از آرد جو بوداده کنند.
-
پیه
لغتنامه دهخدا
پیه . [ پ َ ی َ / ی ِ ] (ص ) تابع و پیرو. (برهان ).
-
پیه
لغتنامه دهخدا
پیه .(اِ) شحم . پِه ْ. وزد. پی . حمیش . چربوی گذاخته ٔ حیوان . چربوی گوسفند و دیگر جانوران . چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد و آنرا به عرف چربی گویند. (غیاث ). قسمی چربی که در بعض اعضاء حیوان است چون چربوی چادرپیه و چربوی روی کلیتین و غی...
-
پیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pīh] ‹په› pih بافت چرب و سفیدرنگی که در بدن انسان و بعضی حیوانات تولید میشود.〈 پیه آوردن: (مصدر لازم)۱. انباشته شدن چربی در عضوی از بدن.۲. [مجاز] چاق شدن.〈 پیه چیزی را به تن (بدن) خود مالیدن: [عامیانه، مجاز] زحمت و سختی آن را...
-
پیه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: pi طاری: pi طامه ای: pi طرقی: pi کشه ای: pi نطنزی: pi
-
واژههای مشابه
-
پیْه
لهجه و گویش گنابادی
pih در گویش گنابادی به سفیدی های محاط بر دانه های انار هم پیه گویند ، چربی بدن یا گوشت
-
گرده پیه
لغتنامه دهخدا
گرده پیه . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پیهی باشد بر روی کلیه ها. فروقه . (منتهی الارب ).
-
edible tallow
پیه خوراکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] چربی خوراکی بیبو که با تصفیۀ پیه ازطریق عملیات پرس به دست میآید
-
inedible tallow
پیه غیرخوراکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی پیه که قابل خوردن نباشد
-
پیه سوز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) نوعی چراغ با ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک را به جای نفت می ریختند و فتیله ای پنبه ای را برای روشن کردن در آن قرار می دادند.
-
چادر پیه
لغتنامه دهخدا
چادر پیه . [ دَ / دُ ] (اِ مرکب ) پیه رقیقی است چون پرده ای که شکمبه و امعاء دقیق یا معده و امعاء را پوشیده است و آن از فم معده آغاز کند و به معاء قولون منتهی گردد و آن چون آستر صفاق و ابره ٔ معده است . (بحر الجواهر). ثرب ؛ پیه تنک بالای شکنبه و روده...