کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیمان کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیمان گسیختن
لغتنامه دهخدا
پیمان گسیختن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیمان گسلیدن . || شکسته شدن عهد : وفا از که جوید که پیمان گسیخت خراج از که خواهد که دهقان گریخت .سعدی .
-
پیمان نماینده
لغتنامه دهخدا
پیمان نماینده . [ پ َ / پ ِ مان ْ، ن ِ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) عهد کننده .عقیه ، معاقد؛ عهد و پیمان نماینده . (منتهی الارب ).
-
پیمان پذیر
لغتنامه دهخدا
پیمان پذیر. [ پ َ / پ ِ پ َ ] (نف مرکب ) قبول کننده ٔ عهد و شرط.
-
پیمان شکن
لغتنامه دهخدا
پیمان شکن . [ پ َ / پ ِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه عهد بسته نگاه ندارد. ناقض عهد. عهد شکن . نکاث . ناکث . غدار. آنکه بر عهد خود ثابت نباشد. (آنندراج ). زنهارخوار. عهدگسل : ز دانا شنیدم که پیمان شکن زن جاف جاف است ، بل کم ز زن . ابوشکور.سپهبد کجا گشت پ...
-
پیمان شکنی
لغتنامه دهخدا
پیمان شکنی . [ پ َ / پ ِ ش ِک َ ] (حامص مرکب ) عمل پیمان شکن . نقض عهد. نگاه نداشتن . عهد بسته . زنهار خواری . خلف عهد. غدر. خیانت .
-
پیمان گسل
لغتنامه دهخدا
پیمان گسل . [ پ َ / پ ِ گ ُ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه بر عهد خود ثابت نباشد. (آنندراج ). پیمان شکن . ناقض عهد. خلاف عهد کننده :دلبندم آن پیمان گسل ، منظورچشم آرام دل نی نی دلارامش مخوان ، کز دل ببرد آرام را. سعدی .فریب وعده ٔ او گرچه صائب بارها خوردم هما...
-
پیمان گسلی
لغتنامه دهخدا
پیمان گسلی . [ پ َ / پ ِ گ ُ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل پیمان گسل . نقض عهد. پیمان شکنی . خلف وعده .
-
پیمان نامه
لغتنامه دهخدا
پیمان نامه . [ پ َ / پ ِ ما م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) تعهدنامه . (از لغات مصوب فرهنگستان ). عهدنامه .
-
درست پیمان
لغتنامه دهخدا
درست پیمان . [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. (ناظم الاطباء). صادق الوعد. صادق الوعده : شاه مسعود کاختر مسعوددر مرادش درست پیمان باد. مسعودسعد.با پشت و دل شکسته آمددر خدمت ...
-
راست پیمان
لغتنامه دهخدا
راست پیمان . [ پ َ /پ ِ ] (ص مرکب ) که پیمان راست دارد. که بر پیمان و عهد استوار است . که به وعده ٔ خود براستی عمل کند. کسی که پای بند عهد و پیمان است . رجوع به راست عهد شود.
-
سست پیمان
لغتنامه دهخدا
سست پیمان . [ س ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی ثبات درعهد و شرط و پیمان شکن . (ناظم الاطباء) : نه رفیق مهربان است حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد. سعدی (کلیات چ فروغی ص 105).ای سخت جفای سست پیمان رفتی و چنین برفت تقدیر. سعدی .سست پیمانا چ...
-
باده پیمان
لغتنامه دهخدا
باده پیمان . [ دَ / دِ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) باده پیما.شراب خواره . (ناظم الاطباء). رجوع به باده پیما شود.
-
دست پیمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] dastpeymān آنچه از نقد و جنس که پیش از عروسی از طرف داماد به خانۀ عروس فرستاده شود.
-
پیمان شکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) peymānšekan کسی که خلاف عهدوپیمان خود رفتار کند؛ پیمانگسل؛ عهدشکن: ◻︎ پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد / گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان (حافظ: ۷۷۶).
-
پیمان گسل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] peymāngosa(e)l کسی که به عهدوپیمان خود عمل نکند؛ پیمانشکن؛ عهدشکن.