کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیمان هزینه ـ کارمزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سست پیمان
لغتنامه دهخدا
سست پیمان . [ س ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی ثبات درعهد و شرط و پیمان شکن . (ناظم الاطباء) : نه رفیق مهربان است حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد. سعدی (کلیات چ فروغی ص 105).ای سخت جفای سست پیمان رفتی و چنین برفت تقدیر. سعدی .سست پیمانا چ...
-
باده پیمان
لغتنامه دهخدا
باده پیمان . [ دَ / دِ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) باده پیما.شراب خواره . (ناظم الاطباء). رجوع به باده پیما شود.
-
دست پیمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] dastpeymān آنچه از نقد و جنس که پیش از عروسی از طرف داماد به خانۀ عروس فرستاده شود.
-
پیمان شکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) peymānšekan کسی که خلاف عهدوپیمان خود رفتار کند؛ پیمانگسل؛ عهدشکن: ◻︎ پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد / گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان (حافظ: ۷۷۶).
-
پیمان گسل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] peymāngosa(e)l کسی که به عهدوپیمان خود عمل نکند؛ پیمانشکن؛ عهدشکن.
-
پیمان نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) peymānnāme کاغذی که بر روی آن عهدوپیمان نوشته شده؛ عهدنامه.
-
راست پیمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، اسم) [قدیمی] rāstpeymān ۱. پیمان راستودرست.۲. (صفت) ویژگی آنکه در عهدوپیمان راستودرست و استوار باشد.
-
سست پیمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] sostpeymān سستعهد؛ آنکه به عهدوپیمان خود عمل نکند؛ پیمانشکن.
-
هم پیمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hampeymān همعهد؛ کسی که با دیگری عهد و پیمان بسته باشد.
-
پیمان ازدواج
دیکشنری فارسی به عربی
زواج
-
پیمان بستن
دیکشنری فارسی به عربی
وعد
-
پیمان دفاعی
دیکشنری فارسی به عربی
التحالف الدفاعي
-
پیمان کار
دیکشنری فارسی به عربی
مقاول
-
پیمان نامه
دیکشنری فارسی به عربی
اتفاقية , معاهدة ، الإتفاق ، الإتفاقية
-
هم پیمان
دیکشنری فارسی به عربی
حليف , متحد