کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیل افکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیل افکن
/pil[']afkan/
معنی
آنچه یا آنکه قدرت به زمین زدن پیل را داشته باشد؛ نیرومند؛ پیلافکننده: ◻︎ چه صعبرودی، دریانهاد و طوفانسیل / چه منکرآبی، پیلافکن و سواراوبار (فرخی: ۶۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیل افکن
فرهنگ فارسی معین
(اَ کَ) (ص فا.) کنایه از: مرد نیرومند و شجاع .
-
پیل افکن
لغتنامه دهخدا
پیل افکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) که فیل افکند. که با پیل برآید. که فیل بر زمین زند. کنایه است از مرد دلیر و شجاع . صاحب آنندراج گوید بر قیاس پیلتن و اطلاق این بر اسپ نیز آمده . پیل اوژن : چو کاموس پیل افکن شیر مردچومنشور جنگی سپهر نبرد. فردوسی .چه صع...
-
پیل افکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pil[']afkan آنچه یا آنکه قدرت به زمین زدن پیل را داشته باشد؛ نیرومند؛ پیلافکننده: ◻︎ چه صعبرودی، دریانهاد و طوفانسیل / چه منکرآبی، پیلافکن و سواراوبار (فرخی: ۶۳).
-
واژههای مشابه
-
پیَّلَ
لهجه و گویش گنابادی
pyyala در گویش گنابادی یعنی پیاله ، ظرف کوچک از جنس سفال که برای خوردن چای استفاده میشود.
-
پیل در پیل
لغتنامه دهخدا
پیل در پیل . [ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیلی پس پیلی . فیلی بدنبال فیل دیگر. پیلان بصف . پیلان بسیار : طناب نوبتی یک میل در میل بنوبت بسته بر در پیل در پیل .نظامی .
-
کام پیل
لغتنامه دهخدا
کام پیل . (اِخ ) حاکم نشینی است در کورس به ایالت باستیا که 760 تن سکنه دارد.
-
گنده پیل
لغتنامه دهخدا
گنده پیل . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) فیل مغتلم . (صغانی ). پیل بزرگ . || ناقه ٔ سربزرگ . مؤلف قاموس ذیل قندفیل گوید: معرب گنده پیل است ، واینکه شتر را قندفیل گفته اند تشبیهاً به فیل است .
-
گوش پیل
لغتنامه دهخدا
گوش پیل . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوش فیل . اذن فیل . || نامی های دوچشمه را (درالفبا) : و ها از بسیار گونه کنند، های دوچشمه که دو صفر متصاعد بر سر هم باشند آن را گوش پیل خوانند... (راحةالصدور ص 444 فی معرفة اصول الخط).
-
half-cell
نیمپیل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] الکترود واحدی که در یک محلول برقکاف قرار گرفته است
-
پیل، ≠ قوی
واژگان مترادف و متضاد
۱. برومند، پراستقامت، پرتوان، تند، تنومند، توانا، توانمند، دلیر، زفت، زورمند، قادر، قلچماق، نیرومند ۲. سخت، شدید ≠ ضعیف، کمزور
-
زنده پیل
لغتنامه دهخدا
زنده پیل .[ زَ / زِ دَ / دِ ] (اِخ ) لقب شیر احمد جامی هم هست . (برهان ) (ناظم الاطباء). لقب بزرگی که شیخ احمد نام داشت ساکن جام که قریه ای است . (غیاث ) (آنندراج ). ژنده پیل احمد جام . رجوع به روضات الجنات چ دانشگاه ص 230، 231، سبک شناسی بهار ج 3 ص ...
-
شه پیل
لغتنامه دهخدا
شه پیل . [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه پیل . شاه فیلان . فیل بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) : پیل در گل مانده را شه پیل باید تا کشد. ؟ (از مجموعه ٔ مختصر امثال ).|| به اصطلاح شطرنج ، رخی که در قلعه باشد. (ناظم الاطباء).
-
صندوق پیل
لغتنامه دهخدا
صندوق پیل . [ ص َ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هودج پیل که بر آن نشینند. (آنندراج ). برجی که بر پشت پیل نهند. (ولف ذیل کلمه ٔ صندوق ). محفظه مانندی که در جنگها بر پشت پیل نهند و در آن نشینند و بدشمن حمله برند : به یک سو کشیدند صندوق پیل جهان شد بکر...
-
stress cell
پیل تنشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] نوعی پیل خوردگی که در آن فلز یا آلیاژ، معمولاً قسمت آند پیل، بیشتر تحت تنش قرار میگیرد