کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیلپای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیلپای
لغتنامه دهخدا
پیلپای . (اِخ ) بیدپای . از حکمای هند. آنکه کتاب کلیله و دمنه را تألیف وی گمان برند، رجوع به بیدپای شود. (از احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 587 و ج 3 ص 882).
-
واژههای همآوا
-
پیل پای
لغتنامه دهخدا
پیل پای . (اِ مرکب ) پای پیل . پیل پا. || دارای پائی چون پیل : گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای . منوچهری .بسی حربه ها زد بر آن پیل پای بسی نیز قاروره ٔ جان گزای . نظامی . || گرز. پیل پا. نوعی حربه که زنگیان دار...
-
جستوجو در متن
-
فیلپای
لغتنامه دهخدا
فیلپای .(اِ مرکب ) فیلپا به تمام معانی آن . (یادداشت مؤلف ). پیلپای . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فیلپا شود.
-
فیلپا
لغتنامه دهخدا
فیلپا. (اِ مرکب ) پیلپا. (فرهنگ فارسی معین ). پای فیل . پای پیل . || (ص مرکب ) آنکه پایش چون پای پیل بوده . پیلپای . رجوع به پیلپای شود. || (اِ مرکب ) نوعی سلاح که بشکل پای پیل میساختند و بومیان افریقا چون گرز به کار میبرند. (فرهنگ فارسی معین : پیلپا...
-
پیل پای
لغتنامه دهخدا
پیل پای . (اِ مرکب ) پای پیل . پیل پا. || دارای پائی چون پیل : گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای . منوچهری .بسی حربه ها زد بر آن پیل پای بسی نیز قاروره ٔ جان گزای . نظامی . || گرز. پیل پا. نوعی حربه که زنگیان دار...
-
پیلپایه
لغتنامه دهخدا
پیلپایه . [ پا ی َ/ ی ِ ] (اِ مرکب ) پیلپای . ستونی را گویند که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های طاق گذارند. (برهان ). پایه ای که از گچ و سنگ بردارند. پی جرز و مجردی (در بناء). ستون بزرگ : در این رواق که طاقهای آن بر پیلپایه هاست قبه ای است ....
-
بیدپای
لغتنامه دهخدا
بیدپای . (اِخ ) (پیلپای ) نام برهمن افسانه ای که داستانهای قدیم هند را بازگو میکرد. اسم وی در کلیله و دمنه آمده است . (فرهنگ فارسی معین ). بمعنی بیدبا. (آنندراج ). یکی از حکمای هند از ندمای دابشلیم . (ناظم الاطباء). رجوع به بیدبا و بیدپا و رجوع به یش...
-
پیلپا
لغتنامه دهخدا
پیلپا. (اِ مرکب ) پای پیل . || حربه ای است که بیشتر زنگیان دارند. (برهان ). یکی از اسلحه که در قدیم بگرز مشهور بودی . حربه ای باشد بشکل پای پیل که پیل پا گویند. یک از سلاحهای زنگیان . (شرفنامه ٔ منیری ). گرز آهنی . (غیاث ) : چو در پیلپایی قدح می کنم ...
-
جانگزای
لغتنامه دهخدا
جانگزای . [ گ َ ] (نف مرکب ) جانگزا. زهر و امثال آن . (شرفنامه ٔمنیری ). نابودکننده ٔ روح . برابر جان فزای . کشنده . ممیت . جانگزا : چون باد دمان از پسش سوفرای همی تاخت با نیزه ٔ جانگزای . فردوسی .جهان جانگزای است و او جانفزای جهان گم کننده ست و او ر...
-
پیلتن
لغتنامه دهخدا
پیلتن . [ ت َ ] (ص مرکب ) دارای اندامی چون پیل . که تنی چون فیل دارد از گرانی جثه . تهمتن .(شرفنامه ). عظیم الجثه . بزرگ جثه چون فیل . که تنی چون فیل زورمند دارد. چون فیل قوی و بزرگ : به ایران پس از رستم پیلتن سرافراز لشکر منم ز انجمن . فردوسی .بجز پ...