کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیلسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیلسم
/pilsom/
معنی
۱. سم ستبر و سخت.
۲. (صفت) اسبی که سمهای بزرگ و ستبر دارد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیلسم
لغتنامه دهخدا
پیلسم . [ س َ ] (اِخ ) نام برادر پیران ویسه از پهلوانان لشکر افراسیاب تورانی . وی به دست رستم کشته شد : آتش تیغش چو تافت پنبه شود بوقبیس باد تهمتن چو خاست پشه شود پیلسم . خاقانی .فردوسی داستان کشته شدن پیلسم را چنین آرد، آنگاه که افراسیاب بکین کشته ش...
-
پیلسم
لغتنامه دهخدا
پیلسم . [ س ُ ] (اِ مرکب ) سم سطبر و درشت و سخت . (برهان ). || (ص مرکب ) اسبی دارای سمی ضخم و گران . || مجازاً، اسب قوی زورآور. (فرهنگ نظام ). || کنایه از شب سیاه و تاریک . (برهان ).
-
پیلسم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pilsom ۱. سم ستبر و سخت.۲. (صفت) اسبی که سمهای بزرگ و ستبر دارد.
-
واژههای همآوا
-
پیل سم
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (ص مر.)1 - سم ستبر و درشت و محکم . 2 - اسبی که سم های بزرگ و ستبر دارد.
-
جستوجو در متن
-
بیلسم
لغتنامه دهخدا
بیلسم . [ س َ ] (اِخ ) پیلسم . نام برادر پیران ویسه است پسر پیران . و یکی از پهلوانان افراسیاب بوده است . (از مجمل التواریخ و القصص ص 90). رجوع به پیلسم شود.
-
فیلسم
لغتنامه دهخدا
فیلسم . [ س ُ ] (اِ مرکب ) پیلسم . (فرهنگ فارسی معین ). سم فیل . || (ص مرکب ) اسبی که سخت سم باشد. || نیرومند و زورآور. پیل زور. رجوع به پیلسم شود.
-
بادودم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] bādodam عجب؛ غرور؛ خودنمایی؛ خودستایی: ◻︎ بیاراست آن جنگ را پیلسُم / همیراند چون شیر با بادودم (فردوسی: ۲/۳۹۶).
-
با باد و دم
لغتنامه دهخدا
با باد و دم . [ دُ دَ ] (ص مرکب )با غرور و تکبر و خودستائی . (آنندراج ) : بیاراست آن جنگ را پیلسم همی راست چون شیر با باد و دم .فردوسی (از شرفنامه ٔ منیری ).
-
کی نژاد
لغتنامه دهخدا
کی نژاد. [ ک َ / ک ِ ن ِ ] (ص مرکب ) شاهزاده . از خاندان کی . از دودمان شاهی : بدانست کو نیست جز کی نژادز فر و ز اورند او گشت شاد. فردوسی .که آنجا فرود است و با مادر است گوی کی نژاد است و گندآور است . فردوسی .دلیری که بد پیلسم نام اوی گوی کی نژادی یل...
-
گذر یافتن
لغتنامه دهخدا
گذر یافتن . [ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) راه پیدا کردن . عبور کردن . گذشتن . نجات یافتن . ظفر یافتن : چنین داد پاسخ ستاره شمرکه از چرخ گردون که یابد گذر. فردوسی .سخن چین و بیدانش و چاره گرنباید که یابند پیشت گذر. فردوسی .همی از تو جویند شاهان هنرکه یابد...
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) قوه ٔ مقاومت . تاب و توانایی . طاقت .پای . قوت مقاومت . تاب و طاقت . (برهان ) : فرستاده را گر کنم سرد و خوارندارم پی و مایه ٔ کارزار. فردوسی .بتاراج داد آن همه بوم و برکرا بود با او پی و پا و پر. فردوسی .بیاورد هر کس بر او باژ...
-
تیزدم
لغتنامه دهخدا
تیزدم . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای نفس تند و سوزان باشد. (ناظم الاطباء). خشمناک : چو شیر ژیان شد بر پیلسم برآویخت با آتش تیزدم . فردوسی .برفتم بسان نهنگ دژم مرا تیزچنگ و ورا تیزدم . فردوسی .بغرید چون تیزدم اژدهابزد خنجرآمد ز دستش رها. فردوسی .چون تن...
-
باد و دم
لغتنامه دهخدا
باد و دم . [ دُ دَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) غرور و تکبرباشد. (لغت فرس اسدی ). غرور و تکبر و عجب و تجبر و خودستایی و خودنمایی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). تکبر و عجب و خودستایی . (شرفنامه ٔ منیری ). غرور و تکبر. (فرهنگ سروری ). عظمت . اقتدار....