کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیلتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیلتن
/piltan/
معنی
بزرگجثه مانند فیل؛ پیلپیکر؛ تناور؛ تنومند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیلتن
فرهنگ نامها
(تلفظ: piltan) (در قدیم) (به مجاز) تنومند ، زورمند.
-
پیلتن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص مر.) عظیم الجثه ، زورمند.
-
پیلتن
لغتنامه دهخدا
پیلتن . [ ت َ ] (ص مرکب ) دارای اندامی چون پیل . که تنی چون فیل دارد از گرانی جثه . تهمتن .(شرفنامه ). عظیم الجثه . بزرگ جثه چون فیل . که تنی چون فیل زورمند دارد. چون فیل قوی و بزرگ : به ایران پس از رستم پیلتن سرافراز لشکر منم ز انجمن . فردوسی .بجز پ...
-
پیلتن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فیلتن› [قدیمی، مجاز] piltan بزرگجثه مانند فیل؛ پیلپیکر؛ تناور؛ تنومند.
-
واژههای همآوا
-
پیل تن
واژهنامه آزاد
کسی که تنش همچون فیل باشد
-
جستوجو در متن
-
هم پنجگی
لغتنامه دهخدا
هم پنجگی . [ هََ پ َ ج َ / ج ِ ] (حامص مرکب )هم پنجه شدن . پنجه درافکندن . نبرد کردن : به هم پنجگی پیل را بشکنم شه پیلتن بلکه پیل افکنم .نظامی .
-
شیربازو
لغتنامه دهخدا
شیربازو. (ص مرکب ) صاحب بازوی شیرانه . بسیار قوی و شجاع . (یادداشت مؤلف ) : که این شیربازو گو پیلتن چه مرد است و شاه کدام انجمن .فردوسی .
-
پیل دل
لغتنامه دهخدا
پیل دل . [ دِ ] (ص مرکب ) که دلی که چون پیل دارد از دلیری . شجاع ، دلیر : ملک پیل دل پیلتن پیل نشین بوسعیدبن ابی القاسم بن ناصردین .منوچهری .
-
پیل نشین
لغتنامه دهخدا
پیل نشین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) که بر پیل نشیند. که پیل مرکب دارد. که برنشست وی فیل باشد : ملک پیل دل پیلتن پیل نشین بوسعیدبن ابوالقاسم بن ناصردین . منوچهری .|| (اِ مرکب ) جای نشستن فیل .
-
فیلتن
لغتنامه دهخدا
فیلتن . [ ت َ ] (ص مرکب ) پیلتن . (فرهنگ فارسی معین ). دارای تنی چون پیل . عظیم جثه . بزرگ . زورمند. بسیار قوی مانند فیل . || اسب نیرومند و قوی هیکل .
-
نبرزن
لغتنامه دهخدا
نبرزن . [ ] (اِخ ) نام یکی از دو سردار خائن داریوش [ : کدمان ] که او را کشتند(نام خائن دیگر بسوس است ). نظامی گوید : بسوس و نبرزن دو سردار پست بر آن پیلتن برگشادند دست . نظامی .رجوع به جانوسیار و ماهیار و نیز رجوع به ایران باستان تألیف پیرنیا ص 1303...
-
خسته تن
لغتنامه دهخدا
خسته تن . [ خ َ ت َ /ت ِ ت َ ] (ص مرکب ) مجروح بدن . زخمین تن : زواره بیامد بر پیلتن دریده برو جامه و خسته تن . فردوسی .همه کشته بودند ماخسته تن گرفتار در دست آن انجمن .فردوسی .
-
علی پیل تن
لغتنامه دهخدا
علی پیل تن . [ ع َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) (امیر...) وی از امیرزادگان بود و در دربار سلطان اویس بن شیخ حسن میزیست . وقتی سلطان اویس درسال 759 هَ . ق . اخی جوق را در تبریز شکست داد و اخی جوق از آنجا فرار کرد، سلطان اویس این امیرعلی پیلتن را برای جنگ با مخالف...