کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیغو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیغو
/piqu/
معنی
پرندهای شکاری از تیرۀ باز با بالهای سفید، نوک سیاه و چشمهای قهوهای مایل به قرمز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیغو
لغتنامه دهخدا
پیغو. [ پ َ ] (اِخ ) (ملک کمال الدین ) عوفی در لباب الالباب آرد: «الملک المعظم پیغو ملک . در نوبت ایالت او اهل مرغینان و کاشان با عیشی تن آسان بودند و او پادشاهی بود که هم قوت فضل داشت و هم فضل قوت ، آسمانی بر زمین و آفتابی در زین . اشعار او مدون است...
-
پیغو
لغتنامه دهخدا
پیغو. [ پ َ ] (اِخ ) پیکو. نام ولایتی مشهور. (برهان ). نام قسمتی از ترکستان . || نام هرکه پادشاه ولایت پیغو شود. (برهان ). پیغو مصحف یبغوست چه صورت دیگر آن جبغو باشد و ی با ج بدل شود چون جغرات و یغورت و دجله و دیله و یبغو بمعنی پادشاه قسمتی از ترکستا...
-
پیغو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) piqu پرندهای شکاری از تیرۀ باز با بالهای سفید، نوک سیاه و چشمهای قهوهای مایل به قرمز.
-
واژههای همآوا
-
پیقو
لغتنامه دهخدا
پیقو. (اِخ ) دهی از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 10 هزارگزی خاور بجنورد، سر راه قدیم بجنورد به قوچان . کوهستانی ، سردسیر، دارای 118 تن سکنه . آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات و بنشن و تریاک . شغل اهالی آنجا زراعت و مالداری و راه آن م...
-
پیقو
لغتنامه دهخدا
پیقو. (اِخ ) دهی از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 63 هزارگزی شمال باختری مانه . کوهستانی ، گرمسیر، دارای 394 تن سکنه . آب آنجا از رودخانه . محصول آن غلات . شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
پیقو
لهجه و گویش تهرانی
نوعی باز
-
جستوجو در متن
-
کمال الدین
لغتنامه دهخدا
کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ ) پیغو ملک ... رجوع به پیغو شود.
-
یپغو
لغتنامه دهخدا
یپغو. [ ی َ ] (اِخ ) یبغو. جپغو. پیغو. رجوع به پیغو و یبغو شود.
-
بیغوی
لغتنامه دهخدا
بیغوی . [ ب َ ] (اِ) بیغو. پیغو. رجوع به بیغو و پیغو شود.
-
پیغونژاد
لغتنامه دهخدا
پیغونژاد. [ پ َ / پ ِ ن ِ ] (ص مرکب ) از نژاد پیغو. ملک و امیر قسمتی از ترکستان : گو گرد کش نیزه اندر نهادبر آن نره دیوان پیغو نژاد. دقیقی .دبیرش مر آن نامه را برگشادبخواندش بر آن شاه پیغو نژاد. دقیقی .اما صحیح کلمه یبغو است . رجوع شود به پیغو و یبغو...
-
بیسر
لغتنامه دهخدا
بیسر. [ س َ ] (اِ) پرنده ای است شکاری شبیه به پیغو که آن نیز جانوری است شکاری از جنس باشه . (برهان ). بیسره . مرغ شکاری شبیه به شکره و پیغو اما تیزتر از هر دو. (رشیدی ).
-
یبغو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹جبغو› [قدیمی] yabqu عنوانی که در قدیم به پادشاهان خلخ اطلاق میشده؛ حاکم خلخ؛ پَیغو.
-
یبغو
لغتنامه دهخدا
یبغو. [ ی َ ] (اِخ ) نام عام امرای طخارستان ، مشرق بلخ . (یادداشت مؤلف ). || حاکم خلخ . || پادشاه ترک . (از اخبار الدولة السلجوقیة). پادشاه ترکستان . صورت های دیگر این کلمه پیغو و بیغو و جبغو است . و رجوع به پیغو شود.