کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیغام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیغام
/peyqām/
معنی
سخن یا مطلبی که از طرف کسی برای کس دیگر فرستاده شود: ◻︎ از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است / پیغام آشنا نفس روحپرور است (سعدی۲: ۳۳۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
message
-
جستوجوی دقیق
-
پیغام
فرهنگ نامها
(تلفظ: peyqām) (= پیام) ، ← پیام.
-
پیغام
فرهنگ فارسی معین
(پِ) (اِ.) خبر، پیام ، مژده .
-
پیغام
لغتنامه دهخدا
پیغام . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) پیام .سفارة. (دهار). از زبان کسی چیزی گفتن ، و آنرا پیغام زبانی نیز گویند و پیغام کاغذی پیغامی که بتوسل مکتوب ادا کنند. و پیام را بلغت ژند و پاژند پیتام گویند. (آنندراج ). رسالت . ملأک . ملأکة. وحی . علوج . رسیل .رسول . ر...
-
پیغام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیام› peyqām سخن یا مطلبی که از طرف کسی برای کس دیگر فرستاده شود: ◻︎ از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است / پیغام آشنا نفس روحپرور است (سعدی۲: ۳۳۹).
-
پیغام
دیکشنری فارسی به عربی
ارسالية , رسالة , کلمة , مهمة
-
واژههای مشابه
-
پیغام آوردن
لغتنامه دهخدا
پیغام آوردن . [ پ َ / پ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) رساندن پیغام . گزاردن پیغام . رساندن سخنی از کسی بدیگری : ور زین سخن که یاد کنی تنگدل شودپیغام من بدو بر و پیغام او بیار. فرخی .مستخرج و عقابین و تازیانه و شکنجه ها آورده و جلاد آمده و پیغام می آوردند از خ...
-
پیغام بردن
لغتنامه دهخدا
پیغام بردن . [ پ َ / پ ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) رسالت . تعلج . (منتهی الارب ). رجوع به پیغام شود : ور زین سخن که یاد کنی تنگدل شودپیغام من بدو بر و پیغام او بیار. فرخی .من این پیغام نزدیک خواجه احمد بردم . (تاریخ بیهقی ص 397).که چرا پیغام خامی از گزاف ب...
-
پیغام دادن
لغتنامه دهخدا
پیغام دادن . [ پ َ / پ ِ دَ ] (مص مرکب ) بوسیله ٔ دیگری سخنان خود را بثالثی رسانیدن . الوک : داد پیغام بسر اندر عیار مراکه مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا. رودکی .بدو داد پیغامها بیشمارهمان نامه ٔ نامور شهریار. فردوسی .گل سوری بدست باد بهارسوی باده همی د...
-
پیغام داشتن
لغتنامه دهخدا
پیغام داشتن . [ پ َ / پ ِ ت َ ] (مص مرکب ) داشتن مطلبی تبلیغ را بوسیله ٔ کسی بثالثی : بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی بمجلس عالی فرستد. (تاریخ بیهقی ). || حامل واسطه ٔ سخنی یا مطلبی بودن از کسی برای دیگری .
-
پیغام رسان
لغتنامه دهخدا
پیغام رسان . [ پ َ / پ ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که پیغام رساند. که ادای رسالت کند. که پیغام گزارد : پیغام رسان او دگر بارآورد پیام ناسزاوار.نظامی .
-
پیغام رسانیدن
لغتنامه دهخدا
پیغام رسانیدن . [ پ َ / پ ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) پیغام بردن . پیغام گزاردن . ادای رسالت کردن . پیام رساندن . ابلاغ رسالت کردن . الاکة. (منتهی الارب ) : به امت رسانید پیغام تورسولت محمد بشیرو نذیر. ناصرخسرو.گر آفتاب زردی از آن سو گذشته ای پیغام آن ...
-
پیغام رفتن
لغتنامه دهخدا
پیغام رفتن . [ پ َ / پ ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پیغام فرستاده شدن . پیام داده شدن . پیام رفتن : سوی وی دو سه روز قریب شصت پیغام رفت البته اجابت نکرد. (تاریخ بیهقی ).
-
پیغام فرستادن
لغتنامه دهخدا
پیغام فرستادن . [ پ َ / پ ِ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پیغام دادن . پیام دادن . گفتن مطلبی بکسی تا بثالثی برساند خواه بزبان یا بنوشته : در نهان سوی ما (مسعود) پیغام فرستاد (حاجب ) که امروز البته روی گفتار نیست . (تاریخ بیهقی ). هر چند سلطان بر زبان بوالح...
-
پیغام کاغذی
لغتنامه دهخدا
پیغام کاغذی . [ پ َ / پ ِ م ِ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیغامی که بتوسل مکتوب ادا کنند : آمد زمانه ٔ تو چو پیغام کاغذی خوردیم از نشاط می از جام کاغذی .سیدحسین خالص (از آنندراج ).