کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشنمون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
prototype
پیشنمون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نمونۀ نخستینِ مجموعهای از دستساختهها که نمونههای بعدی شکلِ تغییریافتۀ آن هستند
-
واژههای مشابه
-
نمون
لغتنامه دهخدا
نمون . [ ن َم ْ مو ] (ع ص ، اِ) ج ِ نم . رجوع به نَم ّ شود.
-
نمون
لغتنامه دهخدا
نمون . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف ) نماینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هادی . دلیل . (ناظم الاطباء).- رهنمون ؛ هادی راه . (ناظم الاطباء). راه نماینده . راهنمای . رهنما. || نشان دهنده . نمای ، در ترکیب های : ظفرنمون ، معجزنمون ، حسن نمون ، به معنی نما...
-
نمون
واژگان مترادف و متضاد
۱. رمز، سمبل، نماد ۲. مانند، مثل
-
نمون
فرهنگ فارسی معین
(نُ) 1 - (اِ.) مَثَل ، مانند. 2 - اشاره ، رمز. 3 - (ص فا.) نماینده ، رهنمون .
-
نمون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نمونه، نمود› ne(a,o)mun ۱. نماینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): رهنمون.۲. [قدیمی] اشاره؛ رمز.۳. [قدیمی] مثل؛ مانند.
-
non-flying prototype
پیشنمون غیرپروازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] نمونۀ پیکرنمایی که مطابق با استانداردهای پرواز ساخته شده است، اما بنا به دلایلی مجاز به پرواز نیست
-
archetype
کهننمون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نمونهای در یک طبقهبندی انتزاعی که برای همۀ موجودات نوعی صورت یا ساختار آرمانی در نظر میگیرد که مصادیق موجود آن، نمونههای دگرگونشدۀ صورت آغازین است
-
نصیحت نمون
لغتنامه دهخدا
نصیحت نمون . [ ن َ ح َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) پند نماینده . اندرزکننده . (ناظم الاطباء).
-
نمون کردن
لغتنامه دهخدا
نمون کردن . [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )نمودن . اظهار کردن . بازگفتن . شرح دادن : دبیری را همانگه نزد خود خواندسخن های چو زهر از دل برافشاندز شهر و با همه شاهان نمون کردکه بی دین چون شد و زنهارچون خورد.فخرالدین اسعد.
-
guideline
راهنمون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] خط یا ردیفی از چراغهای نصبشده بر روی باند و خزشراه که خلبان هواگَرد در هنگام خزش باید آن را مبنا قرار دهد
-
پیش
واژگان مترادف و متضاد
۱. سابق، قبل ۲. فراپیش، قبل، قدام ۳. برابر، روبرو، مقابل ۴. زی، نزد ۵. گذشته، ماضی ۶. شاخهنخل ۷. جلو، پیشرو ۸. کنار، پهلو، نزدیک ۹. سمت، سو، طرف ≠ بعد، پس، پشت، عقب
-
پیش
فرهنگ فارسی معین
قدم (قَ دَ) (ص مر.) آن که پیش از دیگران به کاری دست بزند.
-
پیش
فرهنگ فارسی معین
1 - (ق .) جلو، قبل ، قدام . 2 - پس ، بعد. 3 - (حراض .) نزد. 4 - سوی ، طرف . 5 - (اِ.) یکی از سه حرکت حروف ؛ ضمه .