کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشتأمل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بی تامل
فرهنگ واژههای سره
بی درنگ
-
قابل تامل
فرهنگ واژههای سره
درنگ کردن
-
contemplator
تأملگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] فردی که در مرحلۀ تأمل قرار دارد
-
تأمل کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) درنگ کردن .
-
تأمل افتادن
لغتنامه دهخدا
تأمل افتادن . [ ت َ ءَم ْ م ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) نیک نگریسته شدن . تأمل شدن : و در شکل پارس که برزده شده است تأمل افتد تحقیق این معنی معلوم گردد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 121). رجوع به تأمل و سایر ترکیبات آن شود.
-
تأمل فرمودن
لغتنامه دهخدا
تأمل فرمودن . [ ت َ ءَم ْ م ُ ف َ دَ ] (مص مرکب ) تأمل کردن . نیک نگریستن : همچنان که در آداب درس من نظر میفرمایی در آداب نفس من نیز تأملی فرمای .(گلستان ). || کسی را به تأمل واداشتن و دستور دادن . رجوع به تأمل و سایر ترکیبات آن شود.
-
تأمل کردن
لغتنامه دهخدا
تأمل کردن . [ ت َ ءَم ْ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک نگریستن ، اندیشیدن : نسخت نامه و هر دو مشافهه بر این جمله بود و بسیار فایده از تأمل کردن این بجای آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). در این باب لختی تأمل کردند تا آخرین جمله گفتند که فرمانبرداریم ب...
-
تأمل نمودن
لغتنامه دهخدا
تأمل نمودن . [ ت َ ءَم ْم ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نیک نگریستن . اندیشیدن . تأمل کردن : خواجه ٔ بزرگ و خواجه بونصر به طارم آمدند و نامه ٔ پسران علی تکین را تأمل نمودند. نامه ای بود با تواضعی بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 505). رجوع به تأم...
-
تأمل کن
لغتنامه دهخدا
تأمل کن . [ ت َ ءَم ْ م ُ ک ُ ] (نف مرکب ) تأمل کننده .نیک نگرنده . رجوع به تأمل و سایر ترکیبات آن شود.
-
تأمل کنان
لغتنامه دهخدا
تأمل کنان . [ ت َ ءَم ْ م ُ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) تأمل کننده . نگرنده بدقت و در بیت ذیل قید است : بحسرت تأمل کنان شرمسارچو درویش در پیش سرمایه دار. (بوستان ).رجوع به تأمل و سایر ترکیبات آن شود.
-
تامل النفس
دیکشنری عربی به فارسی
باطن بيني , درون گرايي
-
تامل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اعکس , تردد
-
تامل کننده
دیکشنری فارسی به عربی
متردد
-
پیش
واژگان مترادف و متضاد
۱. سابق، قبل ۲. فراپیش، قبل، قدام ۳. برابر، روبرو، مقابل ۴. زی، نزد ۵. گذشته، ماضی ۶. شاخهنخل ۷. جلو، پیشرو ۸. کنار، پهلو، نزدیک ۹. سمت، سو، طرف ≠ بعد، پس، پشت، عقب
-
پیش
فرهنگ فارسی معین
قدم (قَ دَ) (ص مر.) آن که پیش از دیگران به کاری دست بزند.