کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشبالدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیشبالدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ← هواگَرد پیشبالدار
-
واژههای مشابه
-
canard 2
هواگَرد پیشبالدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] هواگَردی که دارای بال کوچکی در جلوی بال اصلی است متـ . پیشبالدار
-
canard 1
پیشبال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] بال کوچکی که در جلوی بال اصلی هواپیما قرار دارد
-
پیش بال
لغتنامه دهخدا
پیش بال . (اِ مرکب ) قادمه . شهپر.
-
بال
واژگان مترادف و متضاد
۱. پر، جناح ۲. اندیشه، حال، دل، خاطر ۳. باله، مجلسرقص ۴. بالن، وال ۵. نهنگ
-
بال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bāl ۱. (زیستشناسی) عضو متحرک بدن پرندگان و حشرات که با آن پرواز میکنند.۲. بخشی مسطح در دو طرف هواپیما که موجب نگه داشته شدن هواپیما در آسمان میشود.۳. (زیستشناسی) دست و بازوی انسان، از شانه تا سرانگشت.
-
بال
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ بالیدن) bāl = بالیدن
-
بال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bāl خاطر؛ خیال.
-
بال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از لاتینی] (زیستشناسی) bāl = بالن
-
بال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: bal] bāl ۱. مجلس رقص؛ محل رقص.۲. رقص.
-
بال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] ( اِ.) خاطر، دل ، جان .
-
بال
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) اندام پرواز در پرندگان ، حشرات و خفاش .
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِ) از انسان و حیوانات چرنده از کتف بود تا سر ناخن دست و بعضی گفته اند از شانه تا آرنج که مرفق باشد. (برهان قاطع). به لهجه ٔ طبری بال بمعنی دست ، در مازندرانی کنونی و گیلکی و قزوینی همچنین است . در اورامانی بالا و در سمنانی و لاسگردی و شهمیرزا...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِ) بیل آهنی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بیل : اهل الکوفه فانهم یسمون المسحاة بال و بال بالفارسیه ، بیل یا کلند. (از البیان و التبیین ج 1 ص 232).کلنگ که بدان زراعت را اصلاح کنند. (ناظم الاطباء). کلند. (آنندراج ). مر. (و مر، در لغت فارسی قدیم ...