کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیشی کردن
لغتنامه دهخدا
پیشی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سبقت کردن : بر آن سبزه شبیخون کرد پیشی که با آن سرخ گلها داشت خویشی . نظامی .شرصه بکلامه شرصاً؛ پیشی کرد او را بسخن . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
پیشی پیشی
لغتنامه دهخدا
پیشی پیشی . (اِ صوت ) آوازی برای نواختن گربه . || در تداول کودکان ، گربه ، آنگاه که بدو التفات کنند. || (اِ) نوعی بید . بیدمشک . نامی که در ارسباران به بید مشک دهند. رجوع به بیدمشک شود.
-
پیشی پیشی
فرهنگ گنجواژه
گربه، ناز نازی.
-
incisive fossa
گودی پیشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] فرورفتگیای در خط میانی کام استخوانی در پشت دندانهای پیش که مدخل مجراهای بُرندهای در آن ناحیه قرار دارد متـ . گودی بُرندهای
-
incisive suture
درز پیشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] خط اتصال پیشبَرواره با بَرواره که معمولاً در هنگام تولد مشاهده میشود، اما ممکن است تا بزرگسالی نیز وجود داشته باشد متـ . درز بُرندهای درز پیشبَروارهای premaxillary suture
-
پیشی جستن
لغتنامه دهخدا
پیشی جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تقدم جستن . پیشی گرفتن . مقدم شدن . سبقت گرفتن خواستن . پیش افتادن .
-
پیشی دادن
لغتنامه دهخدا
پیشی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) دادن قبل از موعد مقرر. دادن قبل از وقت معهود. مساعده دادن . || مزیت دادن حریف ضعیف را بالخصوص در بازی نرد و شطرنج و جز آن : چنانکه نراد آسمان را سه ضربه پیشی دادی ....(سندبادنامه ص 304).نراد آسمان را پیشی دهی سه ضربه زین...
-
پیشی نمودن
لغتنامه دهخدا
پیشی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تعجیل . استعجال .تفارط. فروط. زهق . زهوق . (منتهی الارب ) تکثر؛ پیشی نمودن بمال کسی و بسیار جستن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
پیشی گیرنده
لغتنامه دهخدا
پیشی گیرنده . [رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که پیشی گیرد: عنون ؛ ستور پیشی گیرنده و پیشاپیش رونده در سیر. (منتهی الارب ).
-
پی پیشی
لغتنامه دهخدا
پی پیشی . (اِ) پی پیش . گربه در تداول کودکان .
-
پیشی گرفت
دیکشنری فارسی به عربی
اِبتَدَرَ ، اِتّخذَ المُبادَرَةَ ، اِتَّخَذَ مَقِفَ المبادَرةِ
-
مثل پیشی
دیکشنری فارسی به عربی
هرة
-
پیشو،پیشی
لهجه و گویش تهرانی
گربه(کودکان)
-
مغلوب ساختن پیشی جستن
دیکشنری فارسی به عربی
بوق